حالا که اینها را مینویسم دیگر از هیچ چیزی نمیترسم آ
حالا که اینها را مینویسم، دیگر از هیچ چیزی نمیترسم. آنقدر از خودم و از شما دور شده ام، که حتی هولناکترین نگاه ها، قادر به بیدار کردنِ مالیخولیاییترین اندیشههای من نیستند.
دارم فکر میکنم جهنم به هر کدام از ما میتواند نزدیک باشد، به خیانت کاران نزدیکتر
دارم فکر میکنم یک زندگی بی اهمیت در بهشتی بی اهمیت تر چه لذتی دارد ؟؟
دارم فکر میکنم، روزِ بازگشت، اگر خدا هنوز مهربان باشد، طرفِ چه کسی را خواهد گرفت ؟ رهگذرِ خسته یا خسته ی رهگذر ؟
دارم فکر میکنم مادرم چگونه توانست دروغِ گناهی هزار ساله را چنین دردناک در تاریخِ بودنِ من ریشه دار کند ؟ چگونه ؟؟
... تمامِ فرقِ ماجرا هم در همین است، جادوی قلبهای پر فریب، کندن را مقدس میکند، رفتن را مقدس تر
دارم فکر میکنم جهنم به هر کدام از ما میتواند نزدیک باشد، به خیانت کاران نزدیکتر
دارم فکر میکنم یک زندگی بی اهمیت در بهشتی بی اهمیت تر چه لذتی دارد ؟؟
دارم فکر میکنم، روزِ بازگشت، اگر خدا هنوز مهربان باشد، طرفِ چه کسی را خواهد گرفت ؟ رهگذرِ خسته یا خسته ی رهگذر ؟
دارم فکر میکنم مادرم چگونه توانست دروغِ گناهی هزار ساله را چنین دردناک در تاریخِ بودنِ من ریشه دار کند ؟ چگونه ؟؟
... تمامِ فرقِ ماجرا هم در همین است، جادوی قلبهای پر فریب، کندن را مقدس میکند، رفتن را مقدس تر
- ۲۲۳
- ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط