راه خیانت🤍🥀
#راه_خیانت🤍🥀
Part 13
کوک و سوکیونگ از حموم اومدن سوکیونگ بخاطره اینکه دلش درد می کرد کوک براش غذا درست کرد و باهم داشتن می خوردن
سوکیونگ:میگم بیا ازدواج کنیم
کوک:نچ الان نه
سوکیونگ:چراااا مگه منو دوست نداری
کوک:چرا دوست دارم ولی دلیل نمیشه که ازدواج کنیم بعدشم من زن دارم خیلیم دوسش دارم تورو هم دوست دارم
سوکیونگ:باشه ولی باید حواست به منم باشه هااا
کوک:می دونم قربونت بشم
کوک اومد خونه دید که ا/ت روی مبل خوابش برده و بوی غذا همه جارو پر کرده
کوک برآید استایل بغلش کرد و برد تو اتاق و گذاشت روی تخت لباساشو عوض کردو کنار ا/ت خوابید
فردا
ا/ت
صبح با تنگی نفس از خواب پاشدم که دیدم کوک دستش و گذاشته روی قفسه سینه ام
دستش و گذاشتم کنار بوی عطر زنونه می داد یکم شک کردم دیشبم دیر اومد ولی گفتم ولش کن پاشدم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم که کوک بیدار شد
کوک:صبحت بخیر خانمم
ا/ت:صبح توام بخیر
چرا دیشب انقدر دیر اومدی ؟؟تاحالا سابقه نداشتی ؟
کوک:من...چیزه...آها کارم طول کشید به خاطره همین
ا/ت:آخه تاحالا انقدر کار نمی کردی می دادی دست منشیت
کوک:اره...خب با یه شرکت بزرگ قرار داد بستیم به خاطره همین کارم طول کشید
کوک
دیدم گوشیم ویبره رفت نگاه کردم دیدم سوکیونگ پیام داده خوندم
سوکیونگ:سلام رئیس صبحتون بخیر نمی خواید بیایید سره کار خ
*کوک باخودش:گرفتم منظورش به خونش بود حالا چیکار کنم الان ا/ت شک میکنه*
جواب کوک:سلام توی شرکت خ ساعت ۱:۳۹ آما می ببینمتون
ا/ت:کوک صبحونه آمادست
کوک:اومدم
کوک لباسش و پوشید و رفت پایین داشتن صبحونه می خوردن بعد کوک رفت
جولیا به ا/ت زنگ زد
جولیا:سلام مامانییی
ا/ت:سلام خاله خوبی
جولیا:واییییی دارم خاله میشم
ا/ت:ارههه منم دارم مامان میشمم
جولیا :راستی به کوک گفتی
ا/ت:نه ولی امشب می خوام باکس درست کنم برم شرکت
جولیا:اووو عجب زنی داره کوک راستی از باکس یه عکس بگیر برام بفرست
ا/ت:اوک
پاشدم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم آماده شدم و رفتم پاساژ یه لباس بچه گونه و یه کفش خریدم و یه باکس تو راه یه ذرت هم خوردم و اومدم خونه باکس و درست کردم
و لباسم و عوض کردم و رفتم شرکت
کوک
رفتم دمه خونه سوکیونگ و بهش زنگ زدم
کوک:بیا پایین پرنسس
سوکیونگ:اومدم مستر پرنس
سوکیونگ اومد پایین و وارد ماشین شد
سوکیونگ:سلام عشقم چطوری
کوک:سلام بیب نمی خوای یه بو*س بدی
سوکیونگ : بیا اینم یه(بو*س*ش کرد) بو*س
کوک :آخيش خب حالا بریم
سوکیونگ :بریم
کوک یه جلسه مهم داشت منم تو قهوه ش تح*ر*ی*ک کننده ریخته بودم....
Part 13
کوک و سوکیونگ از حموم اومدن سوکیونگ بخاطره اینکه دلش درد می کرد کوک براش غذا درست کرد و باهم داشتن می خوردن
سوکیونگ:میگم بیا ازدواج کنیم
کوک:نچ الان نه
سوکیونگ:چراااا مگه منو دوست نداری
کوک:چرا دوست دارم ولی دلیل نمیشه که ازدواج کنیم بعدشم من زن دارم خیلیم دوسش دارم تورو هم دوست دارم
سوکیونگ:باشه ولی باید حواست به منم باشه هااا
کوک:می دونم قربونت بشم
کوک اومد خونه دید که ا/ت روی مبل خوابش برده و بوی غذا همه جارو پر کرده
کوک برآید استایل بغلش کرد و برد تو اتاق و گذاشت روی تخت لباساشو عوض کردو کنار ا/ت خوابید
فردا
ا/ت
صبح با تنگی نفس از خواب پاشدم که دیدم کوک دستش و گذاشته روی قفسه سینه ام
دستش و گذاشتم کنار بوی عطر زنونه می داد یکم شک کردم دیشبم دیر اومد ولی گفتم ولش کن پاشدم رفتم کارای مربوطه رو انجام دادم که کوک بیدار شد
کوک:صبحت بخیر خانمم
ا/ت:صبح توام بخیر
چرا دیشب انقدر دیر اومدی ؟؟تاحالا سابقه نداشتی ؟
کوک:من...چیزه...آها کارم طول کشید به خاطره همین
ا/ت:آخه تاحالا انقدر کار نمی کردی می دادی دست منشیت
کوک:اره...خب با یه شرکت بزرگ قرار داد بستیم به خاطره همین کارم طول کشید
کوک
دیدم گوشیم ویبره رفت نگاه کردم دیدم سوکیونگ پیام داده خوندم
سوکیونگ:سلام رئیس صبحتون بخیر نمی خواید بیایید سره کار خ
*کوک باخودش:گرفتم منظورش به خونش بود حالا چیکار کنم الان ا/ت شک میکنه*
جواب کوک:سلام توی شرکت خ ساعت ۱:۳۹ آما می ببینمتون
ا/ت:کوک صبحونه آمادست
کوک:اومدم
کوک لباسش و پوشید و رفت پایین داشتن صبحونه می خوردن بعد کوک رفت
جولیا به ا/ت زنگ زد
جولیا:سلام مامانییی
ا/ت:سلام خاله خوبی
جولیا:واییییی دارم خاله میشم
ا/ت:ارههه منم دارم مامان میشمم
جولیا :راستی به کوک گفتی
ا/ت:نه ولی امشب می خوام باکس درست کنم برم شرکت
جولیا:اووو عجب زنی داره کوک راستی از باکس یه عکس بگیر برام بفرست
ا/ت:اوک
پاشدم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم آماده شدم و رفتم پاساژ یه لباس بچه گونه و یه کفش خریدم و یه باکس تو راه یه ذرت هم خوردم و اومدم خونه باکس و درست کردم
و لباسم و عوض کردم و رفتم شرکت
کوک
رفتم دمه خونه سوکیونگ و بهش زنگ زدم
کوک:بیا پایین پرنسس
سوکیونگ:اومدم مستر پرنس
سوکیونگ اومد پایین و وارد ماشین شد
سوکیونگ:سلام عشقم چطوری
کوک:سلام بیب نمی خوای یه بو*س بدی
سوکیونگ : بیا اینم یه(بو*س*ش کرد) بو*س
کوک :آخيش خب حالا بریم
سوکیونگ :بریم
کوک یه جلسه مهم داشت منم تو قهوه ش تح*ر*ی*ک کننده ریخته بودم....
۱۰.۳k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.