پارت ۱۳
پارت ۱۳
ـ نه ، باید قبل از انتخابت به عواقبش هم فکر میکردی سوبین .. روزی رو به یاد بیار که
توی همین خونه ، بهم گفتی من انتخابم رو کردم و حاال که به خاطر اون منو از خونه
میندازید بیرون میرم و دیگه برنمیگردم
ـ ولی ..
ـ ولی نداره .. این انتخاب خودت بود
قبل از اینکه بتونه از اتاق بره بیرون صدای سرد سوبین متوقفش کرد
ـ اگر .. اگر من جای اون بودم ، بازم بهم پول نمیدادی ؟
به سمتش برگشت
ـ اگر تو بودی میدادم .. ولی حاال که این بال سر یونجون اومده میخوام بمیره تا تو متوجه
انتخاب اشتباهت بشی و این درسی میشه برای بقیه زندگیت
از جاش بلند شد و مقابل پدرش قرار گرفت ، نگاه سردش رو به چشم هاش دوخت و با لحن
سردی گفت
ـ و من کاری میکنم .. که تو از انتخابت پشیمون شی
از کنارش رد شد و از خونه بیرون زد ، اونقدر عصبی بود که دیگه حتی سردرد و
سرگیجه ش هم براش مهم نبود ، دندون هاش رو محکم روی هم فشرد و بدون اینکه متوجه
باشه دست هاش رو مشت کرد .. دیگه چیکار باید میکرد ؟
***
یک هفته ای گذشته بود و دیگه نه سوبین میرفت سر کار و نه یونجون ، حال یونجون با
وجود داروهایی که میخورد روز به روز بدتر میشد و بدنش ضعیف تر ..
امروز هم اول صبح با حالت تهوع بیدار شد و طولی نکشید که با حس باال اومدن چیزی
خودش رو توی دستشویی انداخت و کلی خون باال آورد
سوبین با وحشت به روشویی که رنگ خون گرفته بود خیره شد ، بالفاصله به سمت
یونجون رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد تا نیوفته زمین .. دست های ضعیفش رو
که سعی داشت شیر رو باز کنه کنار زد و درحالی که خودش شیر رو باز میکرد گفت
ـ من بازش میکنم
ـ نه ، باید قبل از انتخابت به عواقبش هم فکر میکردی سوبین .. روزی رو به یاد بیار که
توی همین خونه ، بهم گفتی من انتخابم رو کردم و حاال که به خاطر اون منو از خونه
میندازید بیرون میرم و دیگه برنمیگردم
ـ ولی ..
ـ ولی نداره .. این انتخاب خودت بود
قبل از اینکه بتونه از اتاق بره بیرون صدای سرد سوبین متوقفش کرد
ـ اگر .. اگر من جای اون بودم ، بازم بهم پول نمیدادی ؟
به سمتش برگشت
ـ اگر تو بودی میدادم .. ولی حاال که این بال سر یونجون اومده میخوام بمیره تا تو متوجه
انتخاب اشتباهت بشی و این درسی میشه برای بقیه زندگیت
از جاش بلند شد و مقابل پدرش قرار گرفت ، نگاه سردش رو به چشم هاش دوخت و با لحن
سردی گفت
ـ و من کاری میکنم .. که تو از انتخابت پشیمون شی
از کنارش رد شد و از خونه بیرون زد ، اونقدر عصبی بود که دیگه حتی سردرد و
سرگیجه ش هم براش مهم نبود ، دندون هاش رو محکم روی هم فشرد و بدون اینکه متوجه
باشه دست هاش رو مشت کرد .. دیگه چیکار باید میکرد ؟
***
یک هفته ای گذشته بود و دیگه نه سوبین میرفت سر کار و نه یونجون ، حال یونجون با
وجود داروهایی که میخورد روز به روز بدتر میشد و بدنش ضعیف تر ..
امروز هم اول صبح با حالت تهوع بیدار شد و طولی نکشید که با حس باال اومدن چیزی
خودش رو توی دستشویی انداخت و کلی خون باال آورد
سوبین با وحشت به روشویی که رنگ خون گرفته بود خیره شد ، بالفاصله به سمت
یونجون رفت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد تا نیوفته زمین .. دست های ضعیفش رو
که سعی داشت شیر رو باز کنه کنار زد و درحالی که خودش شیر رو باز میکرد گفت
ـ من بازش میکنم
۲.۱k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.