part

#part_78
#دوروکـــ
به در محکم کوبوندم و با صدای بلند داد زدم
دوروک:کــــــمــــــک..کسی اینجا نیست؟؟؟
چندتا به در کوبوندم اما خبری نبود...
دور تا دور اتاقو نگاهی انداختم بجوز اون کمد لعنتی
چیز دیگه نبود...به طرف در برگشتم و نفس عمیقی کشیدم
کل زورمو جمع کردم و ضربه محکمی به در زدم
امیدوار بودم که بشکنه اما بازم تکونی نخورد...
ناامید به دیوار تکیه‌زدم و همونجا سُر خوردم...
درگیر باز کردن در بودم که درد روی پیشونیم احساس نمیکردم
خونِ روی زخم بند نمیومد؛انگار شیرفلکه باز کرده بودن
مدت زیادی توی این اتاق بودم نمیدونستم ساعت چنده
احتمالا تا الان بچها پرواز کرده بودن...
لعنت بهت که هردفعه میخای نظر آسیه رو جلب کنی
بیشتر گند میزنی:)..تو همین فکرا بودم که صدایی از بیرون امد
سریع به سمت پنجره‌ی کوچیک گوشه‌ی اتاق رفتم
دوروک:کی اونجاست؟؟
انگار شخصی داشت در میزد اما چون من زیرِ زمین بودم
صدای منو نمیفهمید؛از عصبانیت روبه قرمزی داشتم میرفتم
با صدای بلند داد زدم
دوروک:مــــــن ایـــنـــجـــام!!!
کـــمـــک کـــنـــیـــد...کی اونجاست؟؟؟
هرچقدر تلاش میکردم بی‌فایده بود؛اون صدامو نمیشنید:)
ناامید نفسی گرفتم و خودم روی زمین انداختم:)
#رسول‌اوزکایا
چندبار به در زدم و تُن صدامو بالا بردم
رسول‌اوزکایا:دوروک درو باز کن میدونم داخلی!!!
گوشه‌ی از این ماجرا تقصیر توعه حالا وقت جبرانِ
نمیتونی از کاری که کردی فرار کنی
دوروک صدامو میشنوی؟
عصبی مشتامو میکوبوندم به در اما دریغ از جوابی...
نفسمو بیرون فوت کردم و ناامید به طرف ماشین راه افتادم...
دیدگاه ها (۱)

از این به بعد هروز ۵پارت رمان داریم

#part_79#رسول‌اوزکایانفسمو بیرون فوت کردم و ناامید به طرف ما...

#part_77 #آیــبــیــکـهیادمه وقتی برک ماشینشو توی مسابقه داغ...

#part_76#آســــیهبرک که تا اون موقعه کنارمون نشسته بود به طر...

نام فیک:عشق مخفیPart: 13ویو جیمین*سوار ماشین شدمو از خونه زد...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط