تو باشی... دیگر از تاریکی شبها نمی ترسم
تو باشی... دیگر از تاریکی شبها نمی ترسم
از آنچه می شود امروز یا فردا نمی ترسم
اگر از سوز عشقت هم بمیرم هیچ باکی نیست
من از دردی که دارد عاشق شیدا نمی ترسم
قدم های مرا با عشق همراهی بکن ای جان
اگر باشی کنارم تا ته دنیا نمی ترسم
من از کابوس تنهایی خود در عمق بی خوابی
که دارد با دل دیوانه ام نجوا نمی ترسم
برای با تو بودن می کشم صد نقش رؤیایی
من از تصویر فرداهای نا پیدا نمی ترسم
اگر اغوش بر من وا کنی گم می شوم در آن
شوم موجی که از ظرفیت دریا نمی ترسم
اگر از جمع ، منها شد دل آشفته ی عاشق
تو با «من» باش و باور کن که من از« ما» نمی ترسم
از آنچه می شود امروز یا فردا نمی ترسم
اگر از سوز عشقت هم بمیرم هیچ باکی نیست
من از دردی که دارد عاشق شیدا نمی ترسم
قدم های مرا با عشق همراهی بکن ای جان
اگر باشی کنارم تا ته دنیا نمی ترسم
من از کابوس تنهایی خود در عمق بی خوابی
که دارد با دل دیوانه ام نجوا نمی ترسم
برای با تو بودن می کشم صد نقش رؤیایی
من از تصویر فرداهای نا پیدا نمی ترسم
اگر اغوش بر من وا کنی گم می شوم در آن
شوم موجی که از ظرفیت دریا نمی ترسم
اگر از جمع ، منها شد دل آشفته ی عاشق
تو با «من» باش و باور کن که من از« ما» نمی ترسم
۲.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.