تو باشی دیگر از تاریکی شبها نمی ترسم

تو باشی... دیگر از تاریکی شبها نمی ترسم
از آنچه می شود امروز یا فردا نمی ترسم
اگر از سوز عشقت هم بمیرم هیچ باکی نیست
من از دردی که دارد عاشق شیدا نمی ترسم
قدم های مرا با عشق همراهی بکن ای جان
اگر باشی کنارم تا ته دنیا نمی ترسم
من از کابوس تنهایی خود در عمق بی خوابی
که دارد با دل دیوانه ام نجوا نمی ترسم
برای با تو بودن می کشم صد نقش رؤیایی
من از تصویر فرداهای نا پیدا نمی ترسم
اگر اغوش بر من وا کنی گم می شوم در آن
شوم موجی که از ظرفیت دریا نمی ترسم
اگر از جمع ، منها شد دل آشفته ی عاشق
تو با «من» باش و باور کن که من از« ما» نمی ترسم
دیدگاه ها (۵)

تا در فلک عشق بچرخم به مدارتخورشید تویی ذره منم حول و کنارت...

هر چند بعد فصل خزان فصل دیگر استدر داستان برگ فقط غم مقدر ا...

هر زمان عاشق فراوان می شود واژه های عشق ارزان می شودعقل می گ...

از دو چشمت شده ام مست،مرا می بینی ؟آن چنان مست،که سودا زده ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط