پارت۱۷
#پارت۱۷
+خب قراره که توی مدرسه بگم که تو دوست دختر منی تا اون لیای هرزه دست از سرم برداره(لیا دختری هرزه و نچسب که خودشو برای جونگکوک لوس میکنه چون روش کراشه)
_اما یکم زود نیست
+خیلی هم دیره جوجه
_اما خودت میدونی که لیا پولداره مامان باباشم کلی بادیگارد دارن اگه بلایی سرم بیارن چی
+نترس من نمیزارم بیارن گفتم که کسی که به مال و اموال من دست بزنه میمیره
_عووووو
+اها راستی پاتو از خونه بیرون نمیزاری من میرم جایی خب
_یعنی امروز شرکت نمیری
+نه تعطیل کردم به همشون مرخصی دادم
_اها کجا میری
+اون دیگه به جوجه ها ربطی نداره
_عه اذیت نکن دیگه.......باشه خدافظ
+خدافظ بیبی
_راستی میشه به اجوما بگی برام فیلم بزاره
+باشه میگم بزاره(میره)
ویو یوری
بعد رفتن جونگکوک رفتم بالا تا کامل یک بار دیگه عمارت رو ببینم خوب چیکار کنم حوصلم سر رفته داشتم همین جوری میگشتم که رفتم توی حیاطکه یه در سیاه که بغل زیر زمین بود توجهم رو جلب کرد خیلی دوست داشتم برم اونجا ولی من مثل سگ از اونجا میترسم خواستم با ترسم روبه رو بشم که اجوما صدام زد رفتم بالا که دیدم اجوما داره سریال میزاره گفت چه سریالی میخوای گفتم جونگکوک چه سریالی رو بیشتر میبینه که گفت اصلا تلوزیون رو باز نمیکنه توی خونه دکوره انگار گفتم باشه گفتم ژانر ترسناک دارین گفت بله
گفتم بزنه زد داشتم نگاه میکردم که......
ویو جونگکوک
با یوری خدافظی کردم اومدم سوار ماشینم شدم و سمت خونه اون منشی کو*نی برم رفتم اونجا دیدم که داره با یه دختر حرف میزنه زود در زدم که اومد باز کرد همین که باز کرد زود هلش دادم به دیوار گفت که چیکار میکنم بهش گفتم که دارم انتقام نزدیک شدن به بیبیم رو میگیرم که دختره گفت الان زنگ میزنم داداشم بیاد همون لحظه اسلحه رو گذاشتم روی سر پسره و یدونه گلوله خالی کردم تو سرش و یدون هم سر اون دختر زنگ زدم به بادیگاردام تا بیان جعمشون کنن بعد از جمع جور کردن همه چیز رفتم از اونجا اومدم خونه که دیدم یوری داره تلوزیون نگاه میکنه رفتم جلو تلوزیون که
_برو اونور
+ببین الان میخواییم بخوابیم
_خوب
+و قرار نیست که کنار من بخوابی از همون اول قرار نبود کنار من بخوابی ها
_خوب
+خوب به جمالت برو بخواب نمیترسی نصف شبی داری این رو نگاه میکنی اصلا شام خوردی
_با خوراکیا جای شامو پر کردم
+عافرین پاشو برو بخواب
_نمیخوام
+باشه خود دانی همگی چراغارو خاموش کنید و برید بخوابید
همه: چشم ارباب
_اح تموم شد که
پاشم برم تو اتاقم بخوابم(رفت توی اتاقش و الان روی تخت دراز کشیده)
_هوفف چرا همش اون صحنه میاد جلو چشمم وایی دارم از ترس میریم اینجوری نمیشه برم پیش جونگکوک(رفته جلو در اتاق جونگکوکه)
چشمم داره بهتر میشه میتونم گوشی نگاه کنم دکتر گفته میتونم
+خب قراره که توی مدرسه بگم که تو دوست دختر منی تا اون لیای هرزه دست از سرم برداره(لیا دختری هرزه و نچسب که خودشو برای جونگکوک لوس میکنه چون روش کراشه)
_اما یکم زود نیست
+خیلی هم دیره جوجه
_اما خودت میدونی که لیا پولداره مامان باباشم کلی بادیگارد دارن اگه بلایی سرم بیارن چی
+نترس من نمیزارم بیارن گفتم که کسی که به مال و اموال من دست بزنه میمیره
_عووووو
+اها راستی پاتو از خونه بیرون نمیزاری من میرم جایی خب
_یعنی امروز شرکت نمیری
+نه تعطیل کردم به همشون مرخصی دادم
_اها کجا میری
+اون دیگه به جوجه ها ربطی نداره
_عه اذیت نکن دیگه.......باشه خدافظ
+خدافظ بیبی
_راستی میشه به اجوما بگی برام فیلم بزاره
+باشه میگم بزاره(میره)
ویو یوری
بعد رفتن جونگکوک رفتم بالا تا کامل یک بار دیگه عمارت رو ببینم خوب چیکار کنم حوصلم سر رفته داشتم همین جوری میگشتم که رفتم توی حیاطکه یه در سیاه که بغل زیر زمین بود توجهم رو جلب کرد خیلی دوست داشتم برم اونجا ولی من مثل سگ از اونجا میترسم خواستم با ترسم روبه رو بشم که اجوما صدام زد رفتم بالا که دیدم اجوما داره سریال میزاره گفت چه سریالی میخوای گفتم جونگکوک چه سریالی رو بیشتر میبینه که گفت اصلا تلوزیون رو باز نمیکنه توی خونه دکوره انگار گفتم باشه گفتم ژانر ترسناک دارین گفت بله
گفتم بزنه زد داشتم نگاه میکردم که......
ویو جونگکوک
با یوری خدافظی کردم اومدم سوار ماشینم شدم و سمت خونه اون منشی کو*نی برم رفتم اونجا دیدم که داره با یه دختر حرف میزنه زود در زدم که اومد باز کرد همین که باز کرد زود هلش دادم به دیوار گفت که چیکار میکنم بهش گفتم که دارم انتقام نزدیک شدن به بیبیم رو میگیرم که دختره گفت الان زنگ میزنم داداشم بیاد همون لحظه اسلحه رو گذاشتم روی سر پسره و یدونه گلوله خالی کردم تو سرش و یدون هم سر اون دختر زنگ زدم به بادیگاردام تا بیان جعمشون کنن بعد از جمع جور کردن همه چیز رفتم از اونجا اومدم خونه که دیدم یوری داره تلوزیون نگاه میکنه رفتم جلو تلوزیون که
_برو اونور
+ببین الان میخواییم بخوابیم
_خوب
+و قرار نیست که کنار من بخوابی از همون اول قرار نبود کنار من بخوابی ها
_خوب
+خوب به جمالت برو بخواب نمیترسی نصف شبی داری این رو نگاه میکنی اصلا شام خوردی
_با خوراکیا جای شامو پر کردم
+عافرین پاشو برو بخواب
_نمیخوام
+باشه خود دانی همگی چراغارو خاموش کنید و برید بخوابید
همه: چشم ارباب
_اح تموم شد که
پاشم برم تو اتاقم بخوابم(رفت توی اتاقش و الان روی تخت دراز کشیده)
_هوفف چرا همش اون صحنه میاد جلو چشمم وایی دارم از ترس میریم اینجوری نمیشه برم پیش جونگکوک(رفته جلو در اتاق جونگکوکه)
چشمم داره بهتر میشه میتونم گوشی نگاه کنم دکتر گفته میتونم
۶۰۰
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.