امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁹⁷
وارد کافه کلاسیک و قدیمی شد که مثل همیشه کس زیادی توش نبود بوی قهوه تلخ همیشه توی فضاش پیچیده بود شد با استشمام کردن اون بو به وضوح خاطرات گذشته رو براش یادآوری میکرد
دقیقا مثل وقتای که با عشقش میومد اونجا به افکار خودش پوزخندی زد
و به سمته همون مبلی که همیشه باهاش مینشست رفت
زمان زیادی از وقتی که آخرین دفعه اومده بود اونجا میگذشت روزی بود که میخواست ازش معذرت خواهی کنه با یادآوری اون روز لبخند غمگینی زد با دستی که روی شونه اش قرار گرفت از افکارش بيرون اومد
و با دیدن پسر جذاب و قد بلندی که پشتش ایستاد بود زود از روی مبل بلند شد و روبه اون پسر کرد
ا،ت : چیکار میکنید آقای محتر........
اون پسری که هیچ شناختی ازش نداره دستاش قاب صورتش کرد و لباش روی لبای اون دختر گذاشت
ا،ت با مشت های محکمی به شونه های اون پسر میز که باعث شد ازش فاصله بگیره
تهیونگ وقتی وارد کافه شد با صحنه که جلوش دید شوکه جلوی در کافه ایستاد هزار جور فکر توی سرس میپیچید
یعنی هرچی تمام مدت اون ناشناسی میگفت درست بود
از دیدن صحنه جلوی به قدری عصبانیت بود که این از چشماش قرمزش به وضوح معلوم بود با صدای دورگه که آتیش ازش میبارد غرید
تهیونگ : شما داری چه قلتی میکنید
تهیونگ با قدم های بلند خودش رو به اون پسر رسوند و مشت محکمی به صورتش زد و باعث اوفتادنش روی زمین شد و روی شکمش نشست و با تمام توانش به صورت پسر مشت میزد
ا،ت فقد شوکه از دیدن این صحنه به اونا خیره بود
وقتی صورت غرق در خون اون پسر رو دید از ترس این برای تهیونگ درد سر بشه به عجله به سمتش رفت و با صدای که ترس و اضطراب توش معلوم بود گفت
ا،ت : تهیونگ ولش کن داری میکشیش هیچی اونجوری که فکر میکنی نیست مگه بهم اعتماد ندار........
تهیونگ با شتاب دستش رو پس زد که باعث شد یک قدمی عقب بره
تهیونگ : نه ندارم.....
تهیونگ به سمتش برگشت و با چهره که هیچ شباهتی به اون آدم سابق نداشت و از عصبانیت تند تند نفس میکشید و داد گفت
تهیونگ : نه بهت اعتماد ندارم معلوم نیست چطوری و از کجا توی زندگی من پیدات شد....
به وضوح صدای شکستن قلبش رو شنید و بغض بدی راه گلوش رو بست
اما چیزی که بیشتر اذیت میکرد بی اعتمادی همسرش نسبت به اون بود
با تمام خشمی که درونش شعله ور شده بود
دستش رو بلند کرد و سیلی محکمی به صورت همسرش زد و با صدای که بغضش توش معلوم بود
ا،ت : مراقب حرف زدنت باش کیم تهیونگ.........
فصل 2) p⁹⁷
وارد کافه کلاسیک و قدیمی شد که مثل همیشه کس زیادی توش نبود بوی قهوه تلخ همیشه توی فضاش پیچیده بود شد با استشمام کردن اون بو به وضوح خاطرات گذشته رو براش یادآوری میکرد
دقیقا مثل وقتای که با عشقش میومد اونجا به افکار خودش پوزخندی زد
و به سمته همون مبلی که همیشه باهاش مینشست رفت
زمان زیادی از وقتی که آخرین دفعه اومده بود اونجا میگذشت روزی بود که میخواست ازش معذرت خواهی کنه با یادآوری اون روز لبخند غمگینی زد با دستی که روی شونه اش قرار گرفت از افکارش بيرون اومد
و با دیدن پسر جذاب و قد بلندی که پشتش ایستاد بود زود از روی مبل بلند شد و روبه اون پسر کرد
ا،ت : چیکار میکنید آقای محتر........
اون پسری که هیچ شناختی ازش نداره دستاش قاب صورتش کرد و لباش روی لبای اون دختر گذاشت
ا،ت با مشت های محکمی به شونه های اون پسر میز که باعث شد ازش فاصله بگیره
تهیونگ وقتی وارد کافه شد با صحنه که جلوش دید شوکه جلوی در کافه ایستاد هزار جور فکر توی سرس میپیچید
یعنی هرچی تمام مدت اون ناشناسی میگفت درست بود
از دیدن صحنه جلوی به قدری عصبانیت بود که این از چشماش قرمزش به وضوح معلوم بود با صدای دورگه که آتیش ازش میبارد غرید
تهیونگ : شما داری چه قلتی میکنید
تهیونگ با قدم های بلند خودش رو به اون پسر رسوند و مشت محکمی به صورتش زد و باعث اوفتادنش روی زمین شد و روی شکمش نشست و با تمام توانش به صورت پسر مشت میزد
ا،ت فقد شوکه از دیدن این صحنه به اونا خیره بود
وقتی صورت غرق در خون اون پسر رو دید از ترس این برای تهیونگ درد سر بشه به عجله به سمتش رفت و با صدای که ترس و اضطراب توش معلوم بود گفت
ا،ت : تهیونگ ولش کن داری میکشیش هیچی اونجوری که فکر میکنی نیست مگه بهم اعتماد ندار........
تهیونگ با شتاب دستش رو پس زد که باعث شد یک قدمی عقب بره
تهیونگ : نه ندارم.....
تهیونگ به سمتش برگشت و با چهره که هیچ شباهتی به اون آدم سابق نداشت و از عصبانیت تند تند نفس میکشید و داد گفت
تهیونگ : نه بهت اعتماد ندارم معلوم نیست چطوری و از کجا توی زندگی من پیدات شد....
به وضوح صدای شکستن قلبش رو شنید و بغض بدی راه گلوش رو بست
اما چیزی که بیشتر اذیت میکرد بی اعتمادی همسرش نسبت به اون بود
با تمام خشمی که درونش شعله ور شده بود
دستش رو بلند کرد و سیلی محکمی به صورت همسرش زد و با صدای که بغضش توش معلوم بود
ا،ت : مراقب حرف زدنت باش کیم تهیونگ.........
- ۱۰.۰k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط