امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁹⁵
نزدیک بود پاشاز روی پله لیز بخوره که تهیونگ زود دست رو دوره کمرش حلقه کرد و به خودش چسبوند که مانع از افتادنش بشه
چند لحظه رو از شوکه اون اتفاق بهم خیره نگاه میکرد
نگاه تهیونگ روی تک تک اجزای صورتش میچرخید و با دیدن قرمزی گونه های اون دختر لبخندی از روی شيطنت زد
جدیدن فهميده بود که چقدر به هر لمسش واکنش نشون میده
به وضوح میتونست حرارت بدنش رو حس کنه که بخاطر نزدیکی به اون بالا میره
ا،ت : می..میشه ولم کنی
تهیونگ لبخندش پر رنگ تر شد و دستش کمی از روی کمر همسرش شل کرد که اون مجبورن دستاش دوره گردنش حلقه کرد و اخم بین آبرو هاش نشست
ا،ت : چیکار میکنی
تهیونگ : کاری که خودت گفتی هنوز میخواهی ولت کنم
ا،ت : ن..نه ولم نکن
تهیونگ نیشخند زد و لب پایینش رو گاز گرفت و حلقه دستش رو دوره کمر همسرش تنگ تر کرد و کاری کرد صاف وایسته
با دست دیگرش زیره چونه همسرش گذاشت و سرش رو بلند کرد
و نفس های داغشون به صورت های همدیگر برخورد میکرد تهیونگ با صدای که بمش که هر لحظه نفس هاش سنگینتر میشد نزدیک لبهاش زمزمه کرد
تهیونگ : چی میخواستی بگی
با احساس نفس های عمیقی تهیونگ چشماش رو بست و دستاش رو از روی گردنش پایین آورد و روی شونه هایش گذاشت و درحالی که سعی میکرد نفس هاش رو کنترل کنه گفت
ا،ت : همینطور که...من بهت اعتماد دارم تو...هم بهم اعتماد کن...میتونی هرچی اذیتت میکنه.....رو بهم بگی
لبخندش محو شد دستش از دوره کمر همسرش باز کرد و قاب صورتش کرد
تهیونگ : الان نمیتونم چیزی بهت بگم..نه تا وقتی که خودم مطمئن نشدم نگران نباش من خوبم
ا،ت دستای تهیونگ رو پس زد و یک قدمی ازش فاصله گرفت و با اخم ریزی که بین آبرو هاش نشست
ا،ت : داری دروغ میگی غم ناراحت توی چشمات یه چیزه دیگه میگه
تو همه چیز رو در مورد من میدونی ولی من هیچی نمیدونم
حتا اینکه اعضای خانوادت چند نفرن
تهیونگ هیچ جوابی به سوال های همسرش نداشت و به گوشه نامعلومی خیره بود ا،ت وقتی هیچ جوابی از تهیونگ نشنید بدون هیچ حرفی پله هارو با عجله بالا رفت وارد اتاق شد درو با صدای بدی کوبيد
تهیونگ....معذرت میخوام ولی نمیتونم فعلا چیزی بهت بگم نه تا وقتی که
خودم مطمئن بشم حتا کسی که توی این مدت فکر میکردم پدرمه واقعا پدرم هست یا نه.......
سلام من برگشتم اومیدوار دلتون برام تنگ شده باشه 😉
فصل 2) p⁹⁵
نزدیک بود پاشاز روی پله لیز بخوره که تهیونگ زود دست رو دوره کمرش حلقه کرد و به خودش چسبوند که مانع از افتادنش بشه
چند لحظه رو از شوکه اون اتفاق بهم خیره نگاه میکرد
نگاه تهیونگ روی تک تک اجزای صورتش میچرخید و با دیدن قرمزی گونه های اون دختر لبخندی از روی شيطنت زد
جدیدن فهميده بود که چقدر به هر لمسش واکنش نشون میده
به وضوح میتونست حرارت بدنش رو حس کنه که بخاطر نزدیکی به اون بالا میره
ا،ت : می..میشه ولم کنی
تهیونگ لبخندش پر رنگ تر شد و دستش کمی از روی کمر همسرش شل کرد که اون مجبورن دستاش دوره گردنش حلقه کرد و اخم بین آبرو هاش نشست
ا،ت : چیکار میکنی
تهیونگ : کاری که خودت گفتی هنوز میخواهی ولت کنم
ا،ت : ن..نه ولم نکن
تهیونگ نیشخند زد و لب پایینش رو گاز گرفت و حلقه دستش رو دوره کمر همسرش تنگ تر کرد و کاری کرد صاف وایسته
با دست دیگرش زیره چونه همسرش گذاشت و سرش رو بلند کرد
و نفس های داغشون به صورت های همدیگر برخورد میکرد تهیونگ با صدای که بمش که هر لحظه نفس هاش سنگینتر میشد نزدیک لبهاش زمزمه کرد
تهیونگ : چی میخواستی بگی
با احساس نفس های عمیقی تهیونگ چشماش رو بست و دستاش رو از روی گردنش پایین آورد و روی شونه هایش گذاشت و درحالی که سعی میکرد نفس هاش رو کنترل کنه گفت
ا،ت : همینطور که...من بهت اعتماد دارم تو...هم بهم اعتماد کن...میتونی هرچی اذیتت میکنه.....رو بهم بگی
لبخندش محو شد دستش از دوره کمر همسرش باز کرد و قاب صورتش کرد
تهیونگ : الان نمیتونم چیزی بهت بگم..نه تا وقتی که خودم مطمئن نشدم نگران نباش من خوبم
ا،ت دستای تهیونگ رو پس زد و یک قدمی ازش فاصله گرفت و با اخم ریزی که بین آبرو هاش نشست
ا،ت : داری دروغ میگی غم ناراحت توی چشمات یه چیزه دیگه میگه
تو همه چیز رو در مورد من میدونی ولی من هیچی نمیدونم
حتا اینکه اعضای خانوادت چند نفرن
تهیونگ هیچ جوابی به سوال های همسرش نداشت و به گوشه نامعلومی خیره بود ا،ت وقتی هیچ جوابی از تهیونگ نشنید بدون هیچ حرفی پله هارو با عجله بالا رفت وارد اتاق شد درو با صدای بدی کوبيد
تهیونگ....معذرت میخوام ولی نمیتونم فعلا چیزی بهت بگم نه تا وقتی که
خودم مطمئن بشم حتا کسی که توی این مدت فکر میکردم پدرمه واقعا پدرم هست یا نه.......
سلام من برگشتم اومیدوار دلتون برام تنگ شده باشه 😉
- ۱۰.۷k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط