امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2) p⁹⁶
حقیقت زندگی همیشه اون چیزی نیست که ديده میشه
اون چیزی که میبینیم هميشه حقیقت نیست زندگی اون چیزی که میخواد رو نشون میده
درحال که توی ویلای ساده و نسبتا شیک دوست روی مبل تک نفره نشست بود و درحالی که مش*روب قرمز رنگه توی لیوانش رو میچرخاند با حرف دوستش لیوان توی دستش از حرکت ایستاد
ایل دونگ : داری حوصلمو سر میبری یه ساعت اومدی نشستی فقد آه میکشی
تهیونگ کمی از مش*روب توی لیوانش رو مزه کرد و با صدای دورگه و بم اش که حاصل از کنترل عصبانیت بود روبه دوست کرد
تهیونگ : انتظار داری من چه قلتی بکنم....ذهنم خیلی بهم ریخته حالا با اون پیام های ناشناس بد تر شدم
ایل دونگ تکیه اش رو از مبل گرفت و صاف نشست
ایل دونگ : راستی جریان پیام های ناشناس چی بود
تهیونگ : هیچی یه مشت چرتو پرت که میگفت ا،ت با نقش بهم نزدیک شده فقد بخاطر پولم و....اینکه الان داره بهم خیانت میکنه.....
ایل دونگ : خودت داری میگی یه مشت چرتو پرت پس یعنی باورش نداری
تهیونگ : دیوانه شدی معلوم که باورم نکردم
ایل دونگ:به نظر من بهتره همین الان برو و بهش بگو چه حسی بهش داری خودت داری میگی با وجود اون پیاما تا با چشم خودت نمیبینی باور نمیکنی پس منتظر چی هستی
تهیونگ از این حرف دوستش کمی در فکر فرو رفت
یعنی باید بیخیال همه چی میشد و فقد به عشقش به اون دختر اعتراف میکرد تمام لحظات که با اون گذرونده فکر میکرد
خنده هاش حرف هاش صورتش که وقتی بهش نزدیک میشه گر میگره و قرمز میشه چشماش که وقتی به اون نگاه میکنه برق خواستی میزنه
با یادآوری همه اینا لبخند کم رنگی روی لبش نشست
....................
درحال رانندگی نگاهی به دست گل زیبایی که خریده بود انداخت
و لبخند ریزی زد اعتراف کردن این عشق تصمیم نبود که یه روزه و فقد با حرفای دوستش گرفته باشه خیلی وقت بود متوجه عشقی که به اون دختر داشت شده بود ولی از جوابی که اون بهش میداد نه
اما الان بیخیال همه افکارش شده بود و فقد میخواست بدون حسی که داره متقابل یا نه
با صدای پیام گوشیش از افکارش بيرون اومد و با دیدن شماره ناشناس که اخیرا همش بهش پیام میداد اخمی غلیظی بین آبرو هایش نشست گوشیش رو برداشت و پیام رو باز کرد
( همسرت داره بهت خیانت میکنه اگه باور نمیکنی بیا به این آدرس )
بعد از خوندن پیام ماشینش رو با صدای بدی ایستاد چندین بار با شماره ای که بهش پیام داده بود تماس گرفت ولی خاموش بود
نگاهی به لوکیشنی که فرستاده بود انداخت و با عصبانیت گوشیش رو روی صندلی کنارش پرت کرد و به سمته لوکیشنی که برای فرستاد حرکت کرد .......
فصل 2) p⁹⁶
حقیقت زندگی همیشه اون چیزی نیست که ديده میشه
اون چیزی که میبینیم هميشه حقیقت نیست زندگی اون چیزی که میخواد رو نشون میده
درحال که توی ویلای ساده و نسبتا شیک دوست روی مبل تک نفره نشست بود و درحالی که مش*روب قرمز رنگه توی لیوانش رو میچرخاند با حرف دوستش لیوان توی دستش از حرکت ایستاد
ایل دونگ : داری حوصلمو سر میبری یه ساعت اومدی نشستی فقد آه میکشی
تهیونگ کمی از مش*روب توی لیوانش رو مزه کرد و با صدای دورگه و بم اش که حاصل از کنترل عصبانیت بود روبه دوست کرد
تهیونگ : انتظار داری من چه قلتی بکنم....ذهنم خیلی بهم ریخته حالا با اون پیام های ناشناس بد تر شدم
ایل دونگ تکیه اش رو از مبل گرفت و صاف نشست
ایل دونگ : راستی جریان پیام های ناشناس چی بود
تهیونگ : هیچی یه مشت چرتو پرت که میگفت ا،ت با نقش بهم نزدیک شده فقد بخاطر پولم و....اینکه الان داره بهم خیانت میکنه.....
ایل دونگ : خودت داری میگی یه مشت چرتو پرت پس یعنی باورش نداری
تهیونگ : دیوانه شدی معلوم که باورم نکردم
ایل دونگ:به نظر من بهتره همین الان برو و بهش بگو چه حسی بهش داری خودت داری میگی با وجود اون پیاما تا با چشم خودت نمیبینی باور نمیکنی پس منتظر چی هستی
تهیونگ از این حرف دوستش کمی در فکر فرو رفت
یعنی باید بیخیال همه چی میشد و فقد به عشقش به اون دختر اعتراف میکرد تمام لحظات که با اون گذرونده فکر میکرد
خنده هاش حرف هاش صورتش که وقتی بهش نزدیک میشه گر میگره و قرمز میشه چشماش که وقتی به اون نگاه میکنه برق خواستی میزنه
با یادآوری همه اینا لبخند کم رنگی روی لبش نشست
....................
درحال رانندگی نگاهی به دست گل زیبایی که خریده بود انداخت
و لبخند ریزی زد اعتراف کردن این عشق تصمیم نبود که یه روزه و فقد با حرفای دوستش گرفته باشه خیلی وقت بود متوجه عشقی که به اون دختر داشت شده بود ولی از جوابی که اون بهش میداد نه
اما الان بیخیال همه افکارش شده بود و فقد میخواست بدون حسی که داره متقابل یا نه
با صدای پیام گوشیش از افکارش بيرون اومد و با دیدن شماره ناشناس که اخیرا همش بهش پیام میداد اخمی غلیظی بین آبرو هایش نشست گوشیش رو برداشت و پیام رو باز کرد
( همسرت داره بهت خیانت میکنه اگه باور نمیکنی بیا به این آدرس )
بعد از خوندن پیام ماشینش رو با صدای بدی ایستاد چندین بار با شماره ای که بهش پیام داده بود تماس گرفت ولی خاموش بود
نگاهی به لوکیشنی که فرستاده بود انداخت و با عصبانیت گوشیش رو روی صندلی کنارش پرت کرد و به سمته لوکیشنی که برای فرستاد حرکت کرد .......
- ۱۰.۰k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط