اینم تقدیمتون 🥰❤️

#نفرین شده #پارت_شصت_و_دو
رسیدیم خونه و رفتم تو بابا و مامان تو پذیرایی نشسته بودن نشستم کنارشون که مامان گفت : شام نمی‌خوری الینا ؟
_نه سیرم خیلی هله هوله خوردم
مامان: اینقدر هله هوله نخور خوب نیست برات
_چشم چشم ، راستی عروسی شایان چندشنبه شده ؟
مامان: پنجشنبه اگه نمیتونی نیا
_نه میتونم ، کی بریم خرید ؟
مامان: سه شنبه بریم ؟
_باشه
اومدم تو اتاق و درو بستم و خودمو پرت کردم روی تخت امروز روز خوبی بود برام اصلا اذیت نشدم پام هم که خیلی بهتر شده دیگه مشکلی ندارم خداروشکر تو فکر بودم که چند نقطه به در خورد و ایلیا اومد تو
ایلیا: امم چند دقیقه وقت داری ؟
_آره بیا تو
ایلیا : میگم تو خودتم می‌دونی من اصلا آدم فضولی نیستم خب ..... امممم
_ایلیا بگو دیگه چی میخوای بگی
ایلیا : امروز که داشتم از جلوی اتاقت رد میشدم صحبتت رو با دوستات شنیدم
ما که خیلی حرف می‌زدیم پس عادی بود صدامون بره بیرون واسه همین بیخیال گفتم : ای وای حتما خیلی شلوغ بودیم ببخشید
ایلیا: عهه نه نه منظورم از شلوغی نیست ، منظورم موضوعی که مربوط به همون دختره بهار بود رو شنیدم
شوکه شدم ما که خیلی آروم حرف زدیم پس چطوری شنیده ؟ واااییی حالا باید چیکار کنم بزار خودمو بزنم به کوچه علی چپ
_آهااا آره بهار هم دانشگاهیمه چند وقتی هست اومده تو دانشگاهمون
ایلیا: الینا خودتو نزن به اون راه من موضوع رو فهمیدم چرا از ما پنهونش می‌کنی ؟
_کدوم موضوع ؟ درباره چی حرف میزنی ؟
ایلیا: بگو ببینم چرا پنهونش می‌کنی می‌دونی چقدر خطرناکه چرا به ما نگفتی تا فکر یه راه چاره باشیم
دیگه راهی برای قایم کردن موضوع نداشتم ، حتما امروز صدای پا مال ایلیا بوده باید می‌فهمیدم ای وای
_ایلیا خواهش میکنم شما تو این موضوع دخالت نکنین یه بلایی سرتون میاد به خدا خواهش میکنم به کسی هم چیزی نگو باشه ؟
ایلیا: نه خیر از این خبرا نیست همین فردا میرم پیش یکی از دوستام که تو همین کاره و آدمای زیادی رو می‌شناسه
_ایلیا من دارم ازت خواهش میکنم نمی‌خوام برات اتفاقی بیوفته ، اصلا دیگه آزارشون کم شده حتما بهار یه فکری کرده براشون تموم شده
ایلیا : من احساس میکنم تو یه چیز دیگه هم داری قایم می‌کنی بهار چرا باید براشون فکری کنه ؟ اصلا بهار این وسط چیکارس
من ایلیا رو خوب میشناختم مچ گیریش در حد المپیک بود حالا اگه اصل ماجرا رو هم بهش میگفتم تا صبح صبر نمی‌کرد و می‌رفت دم خونه بهار حتی اگه اون ور آب باشه
_بهار دوستانه تو این کارا حرفه داره و آدم زیادی می‌شناسه که به دردمون میخوره قرار شده کمکم کنه
ایلیا بعد یه خیره شدن طولانی که اگه یه کم دیگه ادامه داشت همه چیزو وا میدادم گفت : باشه فقط همین یک هفته اگه بازم مشکلی پیش بیاد
#رمان_z #رمان #نویسنده
دیدگاه ها (۰)

اینم عمل به قولم و چهارمین پارت 🥰❤️ لایک یادتون نره

قابل توجهتون 🥰😍#رمان_z

تقدیمتون 😍

تقدیم به نگاه زیبای شما 🥺😍😍

#بد_بوی #پارت_۳۷#کریستین وقتی لنا میره حموم منم میرم یکم است...

#بد_بوی #پارت_۳۰#جیمسون الینا همینجوری داره فقط میدوه و منم ...

خوب یه مطلب جدی رو بگم به دختر خانومای حاجی که می‌دونم حتما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط