اینم عمل به قولم و چهارمین پارت 🥰❤️ لایک یادتون نره
#نفرین شده #پارت_شصت_و_سه
اگه بازم مشکلی پیش بیاد خودم پیگیری میکنم
حالا بیا و درستش کن الینا خانم همین کم بود
_باشه باشه قول میدم مشکلی پیش نیاد
ایلیا بعد گرفتن هزار تا قول و پند و نصیحت رفت بیرون درو که بست یه نفس راحت کشیدم اگه میفهمید همه اینا زیر سره بهاره تا صبح زنده نمیزاشتتش روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد
چند روز به همین منوال گذشت دانشگاهم رو دوباره شروع کردم و درسا رو خیلی فشرده برداشتم که بتونم برسم خیلی کارم سخت شده بود خبری از آزار و اذیت ها هم نبود دیگه کم کم داشت باورم میشد که دست از سرم برداشتن و کار تموم شده ولی ای دل غافل که همه اینا فقط باور من بود و چیزی جز یه توهم ساده نبود چند روزی گذشته بود تو این چند وقت با مامان برای خرید عروسی رفتیم
یه لباس مراسمی بلند به رنگ سبز پررنگ که تا روی سینه توری بود با آستینای توری که پف دار هم بودن و خود لباس هم تا پایین ساده و شیک بود با کفش ستش و کیف دستی کوچیک ستش و مامان هم یه لباس مراسمی نباتی که خیلی خیلی ساده بود و خیلی هم شیک بود گرفت و کیف و کفش ستش اونروز با هزار گشت و گذار و بالا پایین کردن بازار اینا رو پیدا کردیم دو روز بعدش روز عروسی بود حوصله آرایشگاه رفتن و این چیزا رو نداشتم پس تصمیم گرفتم تو خونه خودم آرایش کنم
صبح زود از خواب بیدار شدم قرار شده بود مامان و بابا از ظهر برن کمک خاله و کمکش کنن و مامان هم پیش خود خاله آماده میشد منو ایلیا هم تو خونه بودیم و قرار شد بعد از ظهر بریم و کم کم عروسی شروع بشه تا خود ظهر مشغول تمیز کردن اتاقم بودم دیگه باید کم کم آماده میشدم لباسا و هرچیزی که نیاز بود رو گذاشتم روی تخت و خودم رفتم به سمت حمام تو حمام بودم که ایلیا درو زد
_بلههههه
ایلیا: الینا شایان به من زنگ زد گفت به کمک نیاز داره برای گل کاری و تزیین ماشین تو آماده شو منم بعدش میام دنبالت با هم میریم
_باشه برووو
#رمان_z #نویسنده #رمان #ترسناک
اگه بازم مشکلی پیش بیاد خودم پیگیری میکنم
حالا بیا و درستش کن الینا خانم همین کم بود
_باشه باشه قول میدم مشکلی پیش نیاد
ایلیا بعد گرفتن هزار تا قول و پند و نصیحت رفت بیرون درو که بست یه نفس راحت کشیدم اگه میفهمید همه اینا زیر سره بهاره تا صبح زنده نمیزاشتتش روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد
چند روز به همین منوال گذشت دانشگاهم رو دوباره شروع کردم و درسا رو خیلی فشرده برداشتم که بتونم برسم خیلی کارم سخت شده بود خبری از آزار و اذیت ها هم نبود دیگه کم کم داشت باورم میشد که دست از سرم برداشتن و کار تموم شده ولی ای دل غافل که همه اینا فقط باور من بود و چیزی جز یه توهم ساده نبود چند روزی گذشته بود تو این چند وقت با مامان برای خرید عروسی رفتیم
یه لباس مراسمی بلند به رنگ سبز پررنگ که تا روی سینه توری بود با آستینای توری که پف دار هم بودن و خود لباس هم تا پایین ساده و شیک بود با کفش ستش و کیف دستی کوچیک ستش و مامان هم یه لباس مراسمی نباتی که خیلی خیلی ساده بود و خیلی هم شیک بود گرفت و کیف و کفش ستش اونروز با هزار گشت و گذار و بالا پایین کردن بازار اینا رو پیدا کردیم دو روز بعدش روز عروسی بود حوصله آرایشگاه رفتن و این چیزا رو نداشتم پس تصمیم گرفتم تو خونه خودم آرایش کنم
صبح زود از خواب بیدار شدم قرار شده بود مامان و بابا از ظهر برن کمک خاله و کمکش کنن و مامان هم پیش خود خاله آماده میشد منو ایلیا هم تو خونه بودیم و قرار شد بعد از ظهر بریم و کم کم عروسی شروع بشه تا خود ظهر مشغول تمیز کردن اتاقم بودم دیگه باید کم کم آماده میشدم لباسا و هرچیزی که نیاز بود رو گذاشتم روی تخت و خودم رفتم به سمت حمام تو حمام بودم که ایلیا درو زد
_بلههههه
ایلیا: الینا شایان به من زنگ زد گفت به کمک نیاز داره برای گل کاری و تزیین ماشین تو آماده شو منم بعدش میام دنبالت با هم میریم
_باشه برووو
#رمان_z #نویسنده #رمان #ترسناک
۱۳.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.