.
Just you 🔱
part. {2}
همه جا پر از خدمتکار بود
همشون کار میکردن
مرد: بانو لطفاً این لباس و بپوشید می تونید از طبقه بالا استفاده کنید
لباس و گرفتم و به طبقه بالا رفتم
( اسلاید بعد لباس)
لباسو پوشیدمو از پله ها کم کم اومدم پایین همه ی آدم ها با دیدن من ساکت شدن که یهو لباسم به پله گیر کرد
ویو تهیونگ:
ساعتم رو تو دستم بستم تلفنم زنگ زد
تهیونگ: بله
@: آقا خانوادتون رسیدن همینطور دختری که باهاشون ازدواج کردید
تهیونگ: باشه فهمیدم الان میام پایین
از اتاقم بیرون اومدم
دختری با تعجب به مردم نگاه میکرد اره میفهمم منم جای اون بودم اینقدر تعجب می کردم
از پله ها به پایین میرفت پاش به لباسش گیر کرد داشتم می افتاد که
از کمرش گرفتم و نگهش داشتم
با چشمای گردش بهم نگاه می کرد بهش لبخند زدم و بلندش کردم
تهیونگ: مادام کی باشن؟
آت: آ. آ. آت
تهیونگ: نترس نمی خورنت
آت: چی!!
ویو ات:
نمی دونم کی بود ولی دستم و گرفت به پایین رفتیم
تهیونگ: حالا نمی یوفتی
از من دور شد اخییش
#: این مراسم برای آقای کیم تهیونگ و نامزدش خانم چوی آت برگزار شده لطفاً تشویقشون کنید
راه باز شد به همون پسر که منو از افتادن نجات داده بود
پس من با ایشون ازدواج کردم فکر کنم آدم بدی نیست به طرفم اومد و دستم رو گرفت
تهیونگ: ممنون از همه که به خاطر من اومدن
لبخندی زدم که با فشار زیاد دستم لبخندم ناپدید شد
تهیونگ دستم رو خیلی بد فشار میداد چرا اینجوری میکنه!؟
همه نگاهاشون رو از ما گرفتن و مشغول کار خودشون شدن
دستم رو پرت کرد و به روی صندلی نشست و لیوان لیوان هی مشروب میخورد
part. {2}
همه جا پر از خدمتکار بود
همشون کار میکردن
مرد: بانو لطفاً این لباس و بپوشید می تونید از طبقه بالا استفاده کنید
لباس و گرفتم و به طبقه بالا رفتم
( اسلاید بعد لباس)
لباسو پوشیدمو از پله ها کم کم اومدم پایین همه ی آدم ها با دیدن من ساکت شدن که یهو لباسم به پله گیر کرد
ویو تهیونگ:
ساعتم رو تو دستم بستم تلفنم زنگ زد
تهیونگ: بله
@: آقا خانوادتون رسیدن همینطور دختری که باهاشون ازدواج کردید
تهیونگ: باشه فهمیدم الان میام پایین
از اتاقم بیرون اومدم
دختری با تعجب به مردم نگاه میکرد اره میفهمم منم جای اون بودم اینقدر تعجب می کردم
از پله ها به پایین میرفت پاش به لباسش گیر کرد داشتم می افتاد که
از کمرش گرفتم و نگهش داشتم
با چشمای گردش بهم نگاه می کرد بهش لبخند زدم و بلندش کردم
تهیونگ: مادام کی باشن؟
آت: آ. آ. آت
تهیونگ: نترس نمی خورنت
آت: چی!!
ویو ات:
نمی دونم کی بود ولی دستم و گرفت به پایین رفتیم
تهیونگ: حالا نمی یوفتی
از من دور شد اخییش
#: این مراسم برای آقای کیم تهیونگ و نامزدش خانم چوی آت برگزار شده لطفاً تشویقشون کنید
راه باز شد به همون پسر که منو از افتادن نجات داده بود
پس من با ایشون ازدواج کردم فکر کنم آدم بدی نیست به طرفم اومد و دستم رو گرفت
تهیونگ: ممنون از همه که به خاطر من اومدن
لبخندی زدم که با فشار زیاد دستم لبخندم ناپدید شد
تهیونگ دستم رو خیلی بد فشار میداد چرا اینجوری میکنه!؟
همه نگاهاشون رو از ما گرفتن و مشغول کار خودشون شدن
دستم رو پرت کرد و به روی صندلی نشست و لیوان لیوان هی مشروب میخورد
۸.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.