.
Just you🔱
part {1}
ویو ا٫ت:
روبه بابا کردم و گفتم:
بابا من نمی خوام با اون ازدواج کنم حتی نمی دونم کیه من یکی دیگه رو دوست دارم
همون طور که انتظار داشتم سیلی به گوشم زد
بابا: دختره ی ورپریده تو غلط می کنی کسی دیگه رو دوست داری از این به بعد یاد بگیر اونو دوست داشته باشی
دیگه هیچ حرفی نزدم و به هق هق کردن افتادم
ظهر شده بود
بابا: دخترم همه چیتو جمع کردی؟؟
آت: بله هق
بابا: گریه نکن من صلاحتو می خوام عزیزم
آت: ولی صلاح من این نیست
بابا: خفه شو تا یکی دیگه نزدم تو گوشت
در رو زدن خدمتکار درو باز کرد یک مرد قد بلند وارد خونه شد
مرد: بانو لطفاً از این طرف
از در بیرون بیرون رفتم همونجور که داشتم گریه میکردم توی ماشین نشستم
از وقتی که مادرم مرده بود بابام با من عین سنگ رفتار میکرد یک زن دیگه گرفته و به دختر از دماغ فیل افتاده داشت و اونارو به آمریکا فرستاده بود
قرار بود منو با یه مرد به ازدواج دربیاره که حتی صورتش رو هم ندیده بودم
من عاشق جون وو بودم بهش نگفتم و یه نامه براش گزاشتم
کاش مادرم زنده بود اون وقت نمیزاشت این اتفاق ها برای من بیفته
چشم هام رو باز کردم
مرد: بانو رسیدیم لطفاً پیاده بشید
درو برام باز کرد
اشک های روی گونم رو پاک کردم
و به داخل عمارت رفتم
من قرار بود یه زندگی جدید رو آغاز کنم
part {1}
ویو ا٫ت:
روبه بابا کردم و گفتم:
بابا من نمی خوام با اون ازدواج کنم حتی نمی دونم کیه من یکی دیگه رو دوست دارم
همون طور که انتظار داشتم سیلی به گوشم زد
بابا: دختره ی ورپریده تو غلط می کنی کسی دیگه رو دوست داری از این به بعد یاد بگیر اونو دوست داشته باشی
دیگه هیچ حرفی نزدم و به هق هق کردن افتادم
ظهر شده بود
بابا: دخترم همه چیتو جمع کردی؟؟
آت: بله هق
بابا: گریه نکن من صلاحتو می خوام عزیزم
آت: ولی صلاح من این نیست
بابا: خفه شو تا یکی دیگه نزدم تو گوشت
در رو زدن خدمتکار درو باز کرد یک مرد قد بلند وارد خونه شد
مرد: بانو لطفاً از این طرف
از در بیرون بیرون رفتم همونجور که داشتم گریه میکردم توی ماشین نشستم
از وقتی که مادرم مرده بود بابام با من عین سنگ رفتار میکرد یک زن دیگه گرفته و به دختر از دماغ فیل افتاده داشت و اونارو به آمریکا فرستاده بود
قرار بود منو با یه مرد به ازدواج دربیاره که حتی صورتش رو هم ندیده بودم
من عاشق جون وو بودم بهش نگفتم و یه نامه براش گزاشتم
کاش مادرم زنده بود اون وقت نمیزاشت این اتفاق ها برای من بیفته
چشم هام رو باز کردم
مرد: بانو رسیدیم لطفاً پیاده بشید
درو برام باز کرد
اشک های روی گونم رو پاک کردم
و به داخل عمارت رفتم
من قرار بود یه زندگی جدید رو آغاز کنم
۱۷.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.