{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 11
جیمین : ببین منظوری خواستی نداشت....
ات چشم هایش پر از اشک شد بود و زود از جلویه جیمین و تهیونگ رفت شروع به دویدن سمته جنگل کرد جیمین : ای تهیونگ خدا بگم اون دهنتو چیکار
زود به دنباله ات رفت
جیمین : ات خانم ات
جیمین از این حرفه تهیونگ خیلی عصبانی شد خودش هم نفهمید که چجوری بهش گفت کوچولو زود نگاهش رو سمته ات داد
جیمین : ببین منظوری خواستی نداشت....
ات چشم هایش پر از اشک شد بود و زود از جلویه جیمین و تهیونگ رفت شروع به دویدن سمته جنگل کرد جیمین : ای تهیونگ خدا بگم اون دهنتو چیکار
زود به دنباله ات رفت
جیمین : ات خانم ات
جیمین : ات خانم ات لطفا صبر کنید
جیمین به دنباله ات رفت اما شاید نتونه بهش برسه جیمین با مردمک چشمایش دورو ور کشت اما ات غیبش زده بود هیچ ردی ازش نبود جیمین گوشی اش رو برداشت و شماره استاد اش رو گرفت و بعد اش چند بوق صدایه استاد اش رو شنید
جیمین : استاد ات به سمته جنگل رفت و الان هیچ ردی ازش نیست
جین : چی داری میگی
جیمین : بعدا توزیح میدم
جین با عصبایت و نگار نگفت
جین : باشه تو به کشتن ادامه بده من به بغیه بچه میگم تو هم خبری شد بهم بگو
جیمین : باشه
گوشی رو از گوشش جدا کرد و به سمته راست رفت شروع به دویدن کرد
جیمین : ات خانم ات
با صدایه بلند اسمش رو صدا میزد این دختره شیطون کجا غیب اش شده بود
تو این مدت یک ساعت گذشته بود و هیچ خبر از ات نبود همه گی ترسیده بودن از اینکه بلائی سره این دختره شیطون نیاد
جیمین همش میگشت که باش رو گشذات رویه یه تیک پارچه نگاهی به پایین کرد و اون تیکه پارچه رو برداشت اون شال کردنه ات بود و به همون سمته رفت خیلی تن میرفت و بلخره به یه دریچه رسید که ات کنارش نشسته بود جیمین نفس عمیقی کشید و گوشیش رو برداشت پیامی به استاد اش داد که ات رو پیدا کرد
سمته ات قدم برداشت ات متوجه اش نشده بود جیمین کنارش نشست
ات شکه شد و زود نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : اینجا چیکار میکنی
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : میگه نمیبینی اومدم هوا بخورم
ات زانو هایش رو بغل گرفته بود و خیره با اون آب نورانی بود جینین نگاهی به ات کرد و گفت
جیمین : از طرفه دوستم معزرت خواهی میکنم اون منظوری نداره فقد یخورده پرو هستش
ات : نه اشکالی نداره اون چیزی نگفت که ناراحت شم یاد خاطریه بدی اوفتادم
خیره به آب شده بود جیمین نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین: هوایه خیلی خوبیه
ات هیچی نگفت و سکوت رو انتخاب کرد
جیمین : اگه میخواهی میتونی بهم بگی اما اگه میخواهی
ات : میدونی من وقتی بچه بودم هیچ کس دست نداشت باهاش دوست بشم یا اینکه با هام بازی کنن میدونی چرا
جیمین کنجکاو گفت
جیمین : چرا
پارت 11
جیمین : ببین منظوری خواستی نداشت....
ات چشم هایش پر از اشک شد بود و زود از جلویه جیمین و تهیونگ رفت شروع به دویدن سمته جنگل کرد جیمین : ای تهیونگ خدا بگم اون دهنتو چیکار
زود به دنباله ات رفت
جیمین : ات خانم ات
جیمین از این حرفه تهیونگ خیلی عصبانی شد خودش هم نفهمید که چجوری بهش گفت کوچولو زود نگاهش رو سمته ات داد
جیمین : ببین منظوری خواستی نداشت....
ات چشم هایش پر از اشک شد بود و زود از جلویه جیمین و تهیونگ رفت شروع به دویدن سمته جنگل کرد جیمین : ای تهیونگ خدا بگم اون دهنتو چیکار
زود به دنباله ات رفت
جیمین : ات خانم ات
جیمین : ات خانم ات لطفا صبر کنید
جیمین به دنباله ات رفت اما شاید نتونه بهش برسه جیمین با مردمک چشمایش دورو ور کشت اما ات غیبش زده بود هیچ ردی ازش نبود جیمین گوشی اش رو برداشت و شماره استاد اش رو گرفت و بعد اش چند بوق صدایه استاد اش رو شنید
جیمین : استاد ات به سمته جنگل رفت و الان هیچ ردی ازش نیست
جین : چی داری میگی
جیمین : بعدا توزیح میدم
جین با عصبایت و نگار نگفت
جین : باشه تو به کشتن ادامه بده من به بغیه بچه میگم تو هم خبری شد بهم بگو
جیمین : باشه
گوشی رو از گوشش جدا کرد و به سمته راست رفت شروع به دویدن کرد
جیمین : ات خانم ات
با صدایه بلند اسمش رو صدا میزد این دختره شیطون کجا غیب اش شده بود
تو این مدت یک ساعت گذشته بود و هیچ خبر از ات نبود همه گی ترسیده بودن از اینکه بلائی سره این دختره شیطون نیاد
جیمین همش میگشت که باش رو گشذات رویه یه تیک پارچه نگاهی به پایین کرد و اون تیکه پارچه رو برداشت اون شال کردنه ات بود و به همون سمته رفت خیلی تن میرفت و بلخره به یه دریچه رسید که ات کنارش نشسته بود جیمین نفس عمیقی کشید و گوشیش رو برداشت پیامی به استاد اش داد که ات رو پیدا کرد
سمته ات قدم برداشت ات متوجه اش نشده بود جیمین کنارش نشست
ات شکه شد و زود نگاهش رو به جیمین دوخت
ات : اینجا چیکار میکنی
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : میگه نمیبینی اومدم هوا بخورم
ات زانو هایش رو بغل گرفته بود و خیره با اون آب نورانی بود جینین نگاهی به ات کرد و گفت
جیمین : از طرفه دوستم معزرت خواهی میکنم اون منظوری نداره فقد یخورده پرو هستش
ات : نه اشکالی نداره اون چیزی نگفت که ناراحت شم یاد خاطریه بدی اوفتادم
خیره به آب شده بود جیمین نفس عمیقی کشید و گفت
جیمین: هوایه خیلی خوبیه
ات هیچی نگفت و سکوت رو انتخاب کرد
جیمین : اگه میخواهی میتونی بهم بگی اما اگه میخواهی
ات : میدونی من وقتی بچه بودم هیچ کس دست نداشت باهاش دوست بشم یا اینکه با هام بازی کنن میدونی چرا
جیمین کنجکاو گفت
جیمین : چرا
۲.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.