{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 10
جیمین جلوه ات نشست
جیمین : لطفا با من بیایین
ات: کجا بیام مگه نمیبینی پام درد میکنه
جیمین کمی فکر کرد و براید استایل بغل اش گرفت و سمته کاروان راه اوفتاد ات فقد چشم هایش رو به جیمین دوخت بود به اون صورت جذاب اش خیره شده بود
سوار کاروان شد و ات رو رویه تخت گذاشت به دنباله جعبه کمک های اولیه میکشت و بلخره پیدا اش کرد و سمته ات رفت اول نمیتونست به پایه یه دختر دست بزنه اما بعدش همان پایه زخمی رو بلند کرد و شلوار پا یه زخمی رو رو بالا کشید دورشو رواش رو نگاه کرد و گفت
جیمین : شما مطمئن هستین که این پاتون زخمی شد
ات : عه معلومه خیلی درد میکنه خیلی خیلی تو دیگه چجور آدمی هستی
نمیبینی مگه هه
جیمین : خیلی ببخشید منظوری نداشتم
ات ؛ خیله خوب نمیخواد میگم استاد بیاد
جیمین فک کرد این حرف اش اشتباه بود و دوباره همون دختر رو ناراحت کرد این باعث ناراحت شودنه خود اش میشد
جیمین: نه خودم پانسمانش میکنم
ات اخم کرد و هیچی نگفت و سکوت رو انتخاب کرد
جیمین باشه ات رو پانسمان کرد
جیمین : تموم شد
ات : هیچی نگفت و از رویه تخت بلند شد با لنگ زدن میخواست از کاروان پایین بشه اما جیمین دست اش رو گرفت گفت
جیمین : بزار کمکت کنم
ات که می خواست ناز کنه و جلو توجه کنه گفت
ات : نه خودم میرم
جیمین به حرفه ات گوش نکرد و گفت
جیمین : بابته این کارم معذرت خواهی میکنم
ات نفهمید که منظور جیمین چی بود
جیمین یهویی ات رو براید استایل بغلش گرفت و از کاروان پیاده شد ات با عصبایت گفت
ات : عه ولم کن چیکار میکنی
جیمین ات رو پایین کرد و گفت
جیمین: ببخشدی شما منو مجبور کردین
جیمین از اونجا دور شد و سمته دوستاش رفت
ات با خودش گفت
ات : یسسس به هدفم رسیدم خودم رو بهت نشون میدم پارک جی.مین ماله خودمی
》》》》》》》》》》》》》》
هوا خیلی تاریک شده بود و هر کی یه گوشه ایستاده بود نه صحبت میکردن
ات از کاروان بیرون اومد و نگاهی به جیمین کرد تهیونگ هم کنارش وایستاده بود
ات سمته اون ها قدم برداشت
ات: سلام
جیمین: سلام پات چطوره
ات با ذوق گفت
ات : خوبه
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : کوچولو خیلی قویه نه
ات با این حرفه جیمین عصبی شد یعنی چی که کوچولو این دیگه چه حرفیه بود اونم از دهنه جیمین بیرون رفت
ات : چی کوچولو
تهیونگ: خوب مگه دروغ میگه کوچولویی دختر تو اصلا اینجا چیکار میکنی جایه تو اینجا نیست
جیمین از این حرفه تهیونگ خیلی عصبانی شد خودش هم نفهمید که چجوری بهش گفت کوچولو زود نگاهش رو سمته ات داد
پارت 10
جیمین جلوه ات نشست
جیمین : لطفا با من بیایین
ات: کجا بیام مگه نمیبینی پام درد میکنه
جیمین کمی فکر کرد و براید استایل بغل اش گرفت و سمته کاروان راه اوفتاد ات فقد چشم هایش رو به جیمین دوخت بود به اون صورت جذاب اش خیره شده بود
سوار کاروان شد و ات رو رویه تخت گذاشت به دنباله جعبه کمک های اولیه میکشت و بلخره پیدا اش کرد و سمته ات رفت اول نمیتونست به پایه یه دختر دست بزنه اما بعدش همان پایه زخمی رو بلند کرد و شلوار پا یه زخمی رو رو بالا کشید دورشو رواش رو نگاه کرد و گفت
جیمین : شما مطمئن هستین که این پاتون زخمی شد
ات : عه معلومه خیلی درد میکنه خیلی خیلی تو دیگه چجور آدمی هستی
نمیبینی مگه هه
جیمین : خیلی ببخشید منظوری نداشتم
ات ؛ خیله خوب نمیخواد میگم استاد بیاد
جیمین فک کرد این حرف اش اشتباه بود و دوباره همون دختر رو ناراحت کرد این باعث ناراحت شودنه خود اش میشد
جیمین: نه خودم پانسمانش میکنم
ات اخم کرد و هیچی نگفت و سکوت رو انتخاب کرد
جیمین باشه ات رو پانسمان کرد
جیمین : تموم شد
ات : هیچی نگفت و از رویه تخت بلند شد با لنگ زدن میخواست از کاروان پایین بشه اما جیمین دست اش رو گرفت گفت
جیمین : بزار کمکت کنم
ات که می خواست ناز کنه و جلو توجه کنه گفت
ات : نه خودم میرم
جیمین به حرفه ات گوش نکرد و گفت
جیمین : بابته این کارم معذرت خواهی میکنم
ات نفهمید که منظور جیمین چی بود
جیمین یهویی ات رو براید استایل بغلش گرفت و از کاروان پیاده شد ات با عصبایت گفت
ات : عه ولم کن چیکار میکنی
جیمین ات رو پایین کرد و گفت
جیمین: ببخشدی شما منو مجبور کردین
جیمین از اونجا دور شد و سمته دوستاش رفت
ات با خودش گفت
ات : یسسس به هدفم رسیدم خودم رو بهت نشون میدم پارک جی.مین ماله خودمی
》》》》》》》》》》》》》》
هوا خیلی تاریک شده بود و هر کی یه گوشه ایستاده بود نه صحبت میکردن
ات از کاروان بیرون اومد و نگاهی به جیمین کرد تهیونگ هم کنارش وایستاده بود
ات سمته اون ها قدم برداشت
ات: سلام
جیمین: سلام پات چطوره
ات با ذوق گفت
ات : خوبه
جیمین خندیی کرد و گفت
جیمین : کوچولو خیلی قویه نه
ات با این حرفه جیمین عصبی شد یعنی چی که کوچولو این دیگه چه حرفیه بود اونم از دهنه جیمین بیرون رفت
ات : چی کوچولو
تهیونگ: خوب مگه دروغ میگه کوچولویی دختر تو اصلا اینجا چیکار میکنی جایه تو اینجا نیست
جیمین از این حرفه تهیونگ خیلی عصبانی شد خودش هم نفهمید که چجوری بهش گفت کوچولو زود نگاهش رو سمته ات داد
۶.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.