پارت

پارت۱۱
ماکیا تغییر زیادی کرده بود هم چهره
(اسلاید های بعد چهره الان ماکیا) اش هم اخلاقش همه چیزش تغییر کرده بود
هیچ مهربونی ای توی وجودش نبود
فکر میکرد دیگه احساساتش و از دست داده
زندگی خوبی داشت
همه دوسش داشتن و بهش عشق میورزیدن

چندوقتی بود سر درد های شدیدی داشت که نمیتونست هیچ کاری رو انجام بده
مرخصی گرفته بود تا بره دکتر یه نوبت دکتر گرفت و با اجونگ به بیمارستان رفت
وارد اتاق دکتر شدن
دکتر:مشکلتون چیه
ماکیا:چند وقتیه سردرد های شدیدی سراغم میاد و سرگیجه های وحشتناکی دارم هیچ کاری و نمیتونم انجام بدم
دکتر:چند مدته
ماکیا:تقریبا یه هفته میشه
دکتر:هنوز نمیتونم چیزی بگم ولی براتون ازمایش و یه ام ار ای براتون مینویسم انجام بدین و برام بیارین
ماکیا:اها باشه

ازمایشا و ام ار ای رو انجام دادن و در اسرع وقت پیش دکتر بردن
دکتر:ازمایشتون نشون میده که کم خونی شدید دارید و ام آر ای تون یه تومور خیلی کوچیک توی مغزتون دیده میشه رو نشون میده
اجونگ:راه درمانش چیه
دکتر:فعلا دارو بخورن چون خیلی کوچیکه با دارو رفع میشه البته این امکان هم هست که فقط به دارو وصل نشه و نیاز به جراحی داشته باشن
ماکیا دستاش سرد شده بود هیچی نمیتونست بگه خیلی سخت بود براش حرف زدن و تمام حرفارو اجونگ میزد
اجونگ:پس خوب میشه
دکتر:بله فقط و فقط نیاز به سروقت خوردن داروهاشونه براتون وقت دیگه هم میزنم تا ببینم وضعیت چطور میشه
اجونگ:ممنون

با ماکیا از بیمارستان بیرون اومدن ماکیا هیچ حرفی نمیزد هیچی حتی یه کلمه
اجونگ:یه حرفی بزن تروخدا
ماکیا:چرا انقدر من بدبختم
اجونگ:نه تو بدبخت نیستی اشتباه نکن
ماکیا:چیکار کنم
اجونگ:هیچی زندگی دیدی که دکتر گفت کوچیکه بادارو برطرف میشه
ماکیا:امیدوارم
اجونگ:انقدر بد به دلت راه نده
ماکیا:اجونگ
اجونگ:جونم
ماکیا:راستش دلم برای خانواده ام تنگ شده
اجونگ:الهی میخوای باهم بریم خونتون
ماکیا:نه اونا من و مرده اعلام کردن یه مرده چطور میتونه برگرده
اجونگ:خوب با داداشت یاهم با خواهر حرف بزن میدونی الان ۲ساله خبری نداری ازشون
ماکیا:احساس میکنم نمیتونم باهاشون روبه رو شم
اجونگ:بیخیال تو الان کای موفقیت داری کسی نمیتونه چیزی بهت بگه برگرد باهم فقط با خواهر و برادرت حرف بزن
ماکیا:خب باشه اتفاقا شماره اشون هم حفظم
...........................
دیدگاه ها (۰)

پارت۱۲همینکه گوشیش و میخواست دربیاره فردی محکم بهش برخورد کر...

پارت۱۳سرمش تموم شد و با اجونگ به سمت در خروجی رفتن که جونگکو...

پارت۱۰مایا شروع به خوندن نامه کرد"مامان بابا خواهر عزیزم مای...

پارت۹وقتی مطمئن شد همه خوابندر اتاق و قفل کرد چمدون بزرگش و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط