اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۹
ویو کوک : خدایا پرا داری با من همچین میکنی ؟ ( نویسنده : خدا نه من ! 😎 حلالم کن کوک 😭 )
ویو کوک : ا.ت رو بردن اتاق عمل آخه چرا باید برای اون همچین اتفاقی بیوفته میدونستم یوجین برگشته ولی الان نمیدونه که خواهرش داره زیر تیغههای جراحی برای زنده موندن دست و پنجه میرنه تو فکر بودم که گوشی شکستهی ا.ت زنگ خورد .... یوجین بود ....
یوجین : الو آجب کوچیکه کجایی ؟ نمیای خونه ؟ بیا که دلم برات تنگ شد تو این ۴ ساعت
کوک : .....
یوجین : الو ؟ .... الو ا.ت ؟ ا.ت جواب بده
کوک : بیا به بیمارستان ..... ( آدرس میده )
یوجین : تو کی هستی ؟ ا.ت چی شده ؟
کوک : ( با گریه تلفن قطع کرد )
یوجین : الووووو ... الووووووو ؟
ویو یوجین : سریع به بیمارستانی که اون پسره گفت رفتم صداش آشنا بو. ولی فقط داشتم به ا.ت فکر میکردم یعنی چش شده رفته بیمارستان .... با پام فقط داشام گاز میدادم که بالاخره رسیدم .....
یوجین : سلام ... میبخشید اینجا مریضی به اسم جانگ ا.ت هست ؟
پرستار : بله اتاق عمل هستن برین به ... ( میگه کجاست )
یوجین : ممنون
ویو یوجین : پاهام داشتن بی حس میشدن ولی باید میرفتم الان خواهرم تو خطره ... رفتم اونجا که یه پسری رو دیدم که نشسته و سرش به پایین و داره گریه میکنه رفتم کنارش و گفتم ...
یوجین : آقا شما جواب داده بودین به گوشی خواهرم درسته ؟ چه اتفاقی براش افتاده ؟ ( عصبی )
کوک : تصادف کردن ... ( داره گریه گیکنه )
یوجین : با شما ؟
کوک : دوست پسرشم وقتی داشتم باهاش تلفنی صحبت میکردم با صدای بوق تلفنش قطع شد که فهمیدم تصادف کرده ....
یوجین : دوست پسر ؟ ا.ت کی رل زد ما نفهمیدیم ...
کوک : یوجین خان دوست پسرش بودم و هستم الانم عصاب ندارم بیا برو اون ور ... ( سرش رو میاره بالا )
یوجین : کوک تویی ؟ ای عوضی .... چطور تونستی خواهرم رو ول کنی ؟ ( یقهی کوک رو گرفت )
کوک : اگه ولش نمیکردم شاهر مرگش بودم مامانم گفت اگه ازش جدا نشم میکشتش و رو حرفشم خیلی جدی بود چون دفعه اولش نبود که آدم میکشه برای همیننننن ( داد و بیداد )
پرستار : چه خبرتونه ؟ اینجا بیمارستان اگه ساکت نمیشین برین بیرون ...
کوک : ببخشین ...
☆ پرش زماتی به یک ساعت بعد ..
ویو کوک : ا.ت رو بالاخره از اتاق اوردن بیرون ولی هوشیاریش ضعیف بود برای هنین بردنش کما ..... بعد یه مدت .....
# پارت ۹
ویو کوک : خدایا پرا داری با من همچین میکنی ؟ ( نویسنده : خدا نه من ! 😎 حلالم کن کوک 😭 )
ویو کوک : ا.ت رو بردن اتاق عمل آخه چرا باید برای اون همچین اتفاقی بیوفته میدونستم یوجین برگشته ولی الان نمیدونه که خواهرش داره زیر تیغههای جراحی برای زنده موندن دست و پنجه میرنه تو فکر بودم که گوشی شکستهی ا.ت زنگ خورد .... یوجین بود ....
یوجین : الو آجب کوچیکه کجایی ؟ نمیای خونه ؟ بیا که دلم برات تنگ شد تو این ۴ ساعت
کوک : .....
یوجین : الو ؟ .... الو ا.ت ؟ ا.ت جواب بده
کوک : بیا به بیمارستان ..... ( آدرس میده )
یوجین : تو کی هستی ؟ ا.ت چی شده ؟
کوک : ( با گریه تلفن قطع کرد )
یوجین : الووووو ... الووووووو ؟
ویو یوجین : سریع به بیمارستانی که اون پسره گفت رفتم صداش آشنا بو. ولی فقط داشتم به ا.ت فکر میکردم یعنی چش شده رفته بیمارستان .... با پام فقط داشام گاز میدادم که بالاخره رسیدم .....
یوجین : سلام ... میبخشید اینجا مریضی به اسم جانگ ا.ت هست ؟
پرستار : بله اتاق عمل هستن برین به ... ( میگه کجاست )
یوجین : ممنون
ویو یوجین : پاهام داشتن بی حس میشدن ولی باید میرفتم الان خواهرم تو خطره ... رفتم اونجا که یه پسری رو دیدم که نشسته و سرش به پایین و داره گریه میکنه رفتم کنارش و گفتم ...
یوجین : آقا شما جواب داده بودین به گوشی خواهرم درسته ؟ چه اتفاقی براش افتاده ؟ ( عصبی )
کوک : تصادف کردن ... ( داره گریه گیکنه )
یوجین : با شما ؟
کوک : دوست پسرشم وقتی داشتم باهاش تلفنی صحبت میکردم با صدای بوق تلفنش قطع شد که فهمیدم تصادف کرده ....
یوجین : دوست پسر ؟ ا.ت کی رل زد ما نفهمیدیم ...
کوک : یوجین خان دوست پسرش بودم و هستم الانم عصاب ندارم بیا برو اون ور ... ( سرش رو میاره بالا )
یوجین : کوک تویی ؟ ای عوضی .... چطور تونستی خواهرم رو ول کنی ؟ ( یقهی کوک رو گرفت )
کوک : اگه ولش نمیکردم شاهر مرگش بودم مامانم گفت اگه ازش جدا نشم میکشتش و رو حرفشم خیلی جدی بود چون دفعه اولش نبود که آدم میکشه برای همیننننن ( داد و بیداد )
پرستار : چه خبرتونه ؟ اینجا بیمارستان اگه ساکت نمیشین برین بیرون ...
کوک : ببخشین ...
☆ پرش زماتی به یک ساعت بعد ..
ویو کوک : ا.ت رو بالاخره از اتاق اوردن بیرون ولی هوشیاریش ضعیف بود برای هنین بردنش کما ..... بعد یه مدت .....
۵.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.