رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱۸
ویو ا.ت : با بچه ها رفتیم پارک و خوش گذروندیم .....
☆ پرش زمانی به یک هفته بعد
ویو ا.ت : تو این یه هفته خبری از کوک و تهیونگ نبود .... از وقتی فهمیدم کوک زندست فقط دارم دشمنام رو میکشم حتی جلو بچه های کوچیکشون .... لباس های عروسکی تو تن خونیشون میکنم و جنازشون رو از بالا آویزون میکنم تا حدی عصبی شدم که نگو جیمین هی بهم میگه دست از شکنجهی جسم اون مرده ها بر دارم ولی تا حدی رسیدم که اگه یه نوزاد رو جلو چشمام بکشی تشفیقم میکنم ..... تا زمانی که بدونم کوک سایه به سایه داره دنبالم میکنه به گشتن ادامه میدم که شاید بتونم این موضوع مسخره رو فراموشش کنم .....
ویو تینا : این روزا ا.ت واقعا خود واقعیش شده اون پیش کسایی که دوست داره خوش قلب ترین و کیوت ترین و مهربون ترینه ولی به دوشمناش کوچک ترین رحم رو نمیکنه جوری شده که شبا دیر میاد خونه و سِیون و به من میسپاره و با جیمین و سوهو میرن واسه کارای مافیایی .... حتی وقتی سوهو و جیمین اومدن اون درحال آدم کشیه و وقتی بر میگرده سر تا پاش خونیه ( خون آدمایی که کشته ) اون حتی یه خش هم رو بدنش دیده نمیشه نه قبلا که به دشمناش کمی رحم میکرد و اجازه میداد حداقل یه خراش یا یه تیر بهش بزنن و نه الانش که یه سره حمله میکنه و همرو خفت میکنه ......
وسو سِیون : مامانم امروز خیلی دیر اومد نگران بودیم وقتی کلید رو در انداخته شد بدو بدو رفتم سمت مامانم که با صحنهی سر تا پا خونیه مامانم رو به رو شدم .... برام عادت شده بود از وقتی اون آقاهه منو دزدیده هر روز سر تا پا خونی میاد .... ازش پرسیدم ......
سِیون : مامانی ... مامان چی شده ( بغض )
ا.ت : هیچی عزیز دل مامان چیزی نشده
سِیون : پس چرا سر تا پا خونی هستی ؟
ا.ت : نترس پسرکم خون من نیست که این روزا مریض زیاد دارم که باید جراهیشون کنم واسه همین .... باشه ؟ گریه نکنیاااااا
سِیون : باسه مامان ( کیوت میگه و اشکاش رو پاک میکنه )
ویو ا.ت : سِیون نمیدونست من مافیام و یه قاتل زنجیرهای ام و فکر میکرد جراحم تو این فکرا بودم که جیمین .......
# پارت ۱۸
ویو ا.ت : با بچه ها رفتیم پارک و خوش گذروندیم .....
☆ پرش زمانی به یک هفته بعد
ویو ا.ت : تو این یه هفته خبری از کوک و تهیونگ نبود .... از وقتی فهمیدم کوک زندست فقط دارم دشمنام رو میکشم حتی جلو بچه های کوچیکشون .... لباس های عروسکی تو تن خونیشون میکنم و جنازشون رو از بالا آویزون میکنم تا حدی عصبی شدم که نگو جیمین هی بهم میگه دست از شکنجهی جسم اون مرده ها بر دارم ولی تا حدی رسیدم که اگه یه نوزاد رو جلو چشمام بکشی تشفیقم میکنم ..... تا زمانی که بدونم کوک سایه به سایه داره دنبالم میکنه به گشتن ادامه میدم که شاید بتونم این موضوع مسخره رو فراموشش کنم .....
ویو تینا : این روزا ا.ت واقعا خود واقعیش شده اون پیش کسایی که دوست داره خوش قلب ترین و کیوت ترین و مهربون ترینه ولی به دوشمناش کوچک ترین رحم رو نمیکنه جوری شده که شبا دیر میاد خونه و سِیون و به من میسپاره و با جیمین و سوهو میرن واسه کارای مافیایی .... حتی وقتی سوهو و جیمین اومدن اون درحال آدم کشیه و وقتی بر میگرده سر تا پاش خونیه ( خون آدمایی که کشته ) اون حتی یه خش هم رو بدنش دیده نمیشه نه قبلا که به دشمناش کمی رحم میکرد و اجازه میداد حداقل یه خراش یا یه تیر بهش بزنن و نه الانش که یه سره حمله میکنه و همرو خفت میکنه ......
وسو سِیون : مامانم امروز خیلی دیر اومد نگران بودیم وقتی کلید رو در انداخته شد بدو بدو رفتم سمت مامانم که با صحنهی سر تا پا خونیه مامانم رو به رو شدم .... برام عادت شده بود از وقتی اون آقاهه منو دزدیده هر روز سر تا پا خونی میاد .... ازش پرسیدم ......
سِیون : مامانی ... مامان چی شده ( بغض )
ا.ت : هیچی عزیز دل مامان چیزی نشده
سِیون : پس چرا سر تا پا خونی هستی ؟
ا.ت : نترس پسرکم خون من نیست که این روزا مریض زیاد دارم که باید جراهیشون کنم واسه همین .... باشه ؟ گریه نکنیاااااا
سِیون : باسه مامان ( کیوت میگه و اشکاش رو پاک میکنه )
ویو ا.ت : سِیون نمیدونست من مافیام و یه قاتل زنجیرهای ام و فکر میکرد جراحم تو این فکرا بودم که جیمین .......
۴.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.