جاری مانده ایم

جاری مانده ایم ...
هردو...
اگرچه سد راه ،
سلامهای خودمانیست...
من درون سیالت را میدانم .
و همین که دیر به دیریم و هنوز در یک ایستگاه بهم میرسیم..
من فقط بالهایم را فروختم
تا برای تو بلیط اتوبوس بگیرم
که همه ء شهر را نشانت بدهم.
تو هم که چشمانت را فروختی
به بهای پرواز یاد من دادن !
دیدگاه ها (۱)

گویی پدر ژپتوی نجاراز سرماپینوکیوی عزیزش را در اجاق میسوزاند...

شده تا نیمه ی شب در بزنی ، وا نکنند ؟!یا دری را شده با سر بز...

خیلی میخواستَمِت ..طوری که ،یادته گُفتی : بُرو ، بمونی اذیّت...

کاش مخابراتیه روز صبح بهت اس ام اس میداد:مشترک محترمشما قبلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط