خیلی میخواستمت

خیلی میخواستَمِت ..

طوری که ،
یادته گُفتی : بُرو ، بمونی اذیّت میشیا !!
گُفتَم : تو چیکار داری ، می ارزه ..

موندَم ..
اذیّت که چه عرض کنم ،
لِه شُدم ..
خُب من بَلدِ بی غیرتی نبودَم ..
خُب من نمیدونستم چیکار باید کُنم ..

داشتنِش می اَرزیدا
امّا فکرِ مَن
به قولِ این جَوونای امروزی
باز نَبود ..

مَن توو بچّگیامَم
حتّی غذامُ با یه نَفر دیگه
تقسیم نکرده بودَم ..
حتّی تقسیمای ریاضی ام ،
درست حَلّشون نمیکَردم ..
حالا چطور میتونستم ،
تویی که چِشام بودی و همه چیزَم
با بقیّه تقسیمِت کُنم ..؟

ترجیح دادَم ،
با فکرش زندگی کُنم و
خیالشُ داشته باشم و
خودشَم که بقول آقای آذر :
نوش شُما ..

#شاهین_پورعلی_اکبر
دیدگاه ها (۱)

جاری مانده ایم ...هردو...اگرچه سد راه ،سلامهای خودمانیست...م...

گویی پدر ژپتوی نجاراز سرماپینوکیوی عزیزش را در اجاق میسوزاند...

کاش مخابراتیه روز صبح بهت اس ام اس میداد:مشترک محترمشما قبلا...

امشب , بوی نبودنت همه جا پیچیده . . . . و اینجا یک نفر در هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط