رویای آبی

رویای آبی
part:¹¹
باهم رفتیم مدرسه...هیچکس هیچ حرفی به تهیونگ نمی‌زد و کسی پشتش چیزی نمی‌گفت...ولی بازم نمی‌شد بهشون اعتماد کرد!
ته این:یونا تو و...
یکی زدم تو گوشش طوری که رد دستم رو صورتش مونده بود
یونا: آخیش راحت شدم خیلی دلم پر بود
ته این:وحشی
یونا:از جلو چشم گمشو
بقیه با تعجب بهم نگاه می‌کردن
یونا:از این به بعد هیچکس حق شایعه سازی یا حرف زدن پشت کسی رو نداره وگرنه بدتر از اینا سراغتونه!
کسی حرفی نزد منم با تهیونگ رفتم کلاس..معلم اومد و تازه درس رو شروع کرده بود که مدیرمون تشریف آورد
مدیر:لی یونا...تو این کلاسه؟!
به معلم اجازه حرف زدن ندادم،دست راستمو بالا بردم و پا شدم گفتم
یونا:منم
مدیر:چرا با ته این همچین کردی؟
یونا:خوبه یکم پیش گفتم درمورد هیچکس هیچ‌جا حرف نزنین...تو کی قراره آدم بشی؟!...مدیر ته این بخاطر شایعه های الکی که میساخت لایق کتک های بیشتری بود...
رو به ته این کردم
یونا:یکم خجالت بکش از یه دختر که نصفته کتک خوردی
کل کلاس با تمسخر به ته این خندیدن و مدیر حرفی نزد و رفت تهیونگ آروم تو گوشم گفت
تهیونگ:دختر تو چقدر خفنی
یونا:خفن؟شاید...
بعد از اینکه تمامی کلاس هامون رو تموم کردیم و رسیده بودیم به زنگ آخر مدیر از طریق بلندگو به تمام بچه‌های مدرسه گفت که هفته بعدی قراره به اردو بریم تا ده روز...همه خوشحال بودن و کلا یادشون رفته بود که موقع کلاس بود و هرکس دنبال یه هم تیمی بود
سوهو:هی بچه‌ها نظرتون چیه ما هم یه اکیپ پنج نفره بسازیم؟
یونا:پنج نفره؟نفر پنجم از کجا در اومد؟!
بورام:خودتو نزن به اون راه منظورش من،تو،خودش، میون و تهیونگه
میون:یونا اگه بخوای مخالفت کنی خیلی بد میشه چون همه راضین
نگاهی به تهیونگ انداختم اونم نگاهش به من بود و کاملا چشم تو چشم شده بودیم
یونا:نمی...
تهیونگ:من نمیام!
با خودم گفتم واجب بود همین الان در اون طویله رو باز کنی و بزنی به ذوقم؟...کمی سرفه کردم
یونا: بچه‌ها احساس می‌کنم منم کمی گلو درد دارم شما برین ما نمیایم
بورام:ولی تو که تا همین لحظه حالت خوب بود چی شد یهو
نگاهمو به اطراف دادم دیدم پنجره بازه پس ازش یه بهونه ساختم
یونا:بخا..اوه اوه...طر باز بودن پنجرس
سوهو:سرماش به اینجا نمی‌رسه بعدشم بدن بورام از همه ضعیف تره اگه کسی قرار بود سرما بخوره اون بود
بورام:راست میگه بهونه نیار
میون: بچه‌ها! یونا نهایتش ۲ روز سرما میخوره بعدشم حالش خوبه خوبه!
یونا:ولی اگه تهیونگ باشه من هرلحظه سرما می‌خورم!
خنده ای کرد و جواب داد
تهیونگ:احمق!من قرار نیست بیام.
دیدگاه ها (۰)

رویای آبی part:¹²شب بود و مامانم بهم گفت آشغالارو ببرم بیرون...

رویای آبی part:¹³یک هفته بعد...زنگ آخر بود و فردا قرار بود ب...

رویای آبی part:¹⁰تهیونگ:نشناختمت یونا:چقدر تو احمقی!تهیونگ:د...

رویای آبی part:⁹بعد از اینکه رفتن مامانم بهم گفتمادر یونا:هی...

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

پارت اول:هه رین: اوف بازم یه صبح لعنتی دیگه بازم تنفر خانواد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط