{در روزه ازدواج جدید }
{در روزه ازدواج جدید }
پارت 13
صبح شده بود و همیه پسرا و دخترا رفته بودن به دنباله پروژه شون ات بیدار شد و نگاهی به چادر کرد
ات: همه بدونه من رفتن
زود از تشک بیاین شد و سمته کاروان رفت بعد از پوشیدنه لباس هایش رویه تخت نشست لوازم آرایش رو برداشت و مشغول آرایش شدن شد یعنی این بار هم برایه همان پسره آماده میکنه
اسلاید 2 لباس
این دختر روحیش خیلی سر زنده بود و با خوشحالی سمته پسرا رفت اون ها مشغول یه جوری گیاهی بودن که باید پیدا اش بکنن
ات : سلاممم به همگی
همه دختر و پسر هایه اونجا نگاهشون به ات اوفتاد
یونجون به سمته ات قدم برداشت ات با اخم گفت
ات : باز چیه
یونجون : دختر همیه پسرا یه اینجا رو کشتی
ات با این حرفه یونجون عصبی شد و گفت
ات : نیازی نمیبینم بهت بگم
می خواست از کناره یونجون رد بشه که یونجون دست اش رو گرفت
جیمین وقتی این صحنه رو دید زود سمته اون ها رفت و دسته ات رو از دسته یونجون کشید
جیمین : وقتی یکی نمیخواد بهش نزدیک بزنی پس نزدیکش نشو
یونجون عصبی شد و روشو سمته جیمین کرد و گفت
یونجون : به تو ربطی نداره من میدونم با دوست دخترم چجوری رفتار کنم
جیمین تک خندیی کرد و نگاهی به ات انداخت
جیمین : ایشون دوست پسر ندارن مگه نه
ات زود سرشو تکون داد
جیمین : اگه میشه بریم به کمک من تا اون گیاه رو پیدا کنیم .
ات خیلی خیلی خوشحال شده بود و با خوشحالی گفت
ات : معلومه که میریم
جیمین راه اوفتاد و ات هم به دنبال اش قدم برداشت جیمین یه گوشه جلویه یه جوری گیاهی نشست ات هم کنارش نشست
جیمین : میشه بگین این پسره با شما چه مشکلی داره
ات : موضوع خانوادگیه این پسره از بچگی دنبالمه همش هم ازیتم میکنه
آخر حرف اش اخم کرد
جیمین : خوب چر به بابات نمی گی
ات با اخم گفت
ات : آره میترسم بلائی سره پدرم بیارن اون ها خیلی قدرتمندن و یه وقتی پدرم خیلی ضرر کرده بود و از خانواده چوی کمک خواست اون ها هم کمکش کردن در عوضش اونا میخواهن با یونجون ازدواج کنم
جیمین شکه به ات نگاه میکرد
جیمین : مگه عصر هجره
ات : شاید
جیمین با خوشحالی گفت
جیمین: ناراحت نباش همچی درست میشه من پدرتو میشناسم مین یونگی یکی باهوش ترین آدمی رویه زمینه
ات نگاهی به جیمین انداخت و گفت
ات : واقعا
جیمین : اوهمم
کنار جیمین یه گل خیلی قرمز و خوشکل بود جیمین دست اش رو دراز کرد و برداشتش و گذاشت اش تو موهایه ات
ات با تعجب نگاهش میکرد و چشم هایش درشت شده بودن ....
پارت 13
صبح شده بود و همیه پسرا و دخترا رفته بودن به دنباله پروژه شون ات بیدار شد و نگاهی به چادر کرد
ات: همه بدونه من رفتن
زود از تشک بیاین شد و سمته کاروان رفت بعد از پوشیدنه لباس هایش رویه تخت نشست لوازم آرایش رو برداشت و مشغول آرایش شدن شد یعنی این بار هم برایه همان پسره آماده میکنه
اسلاید 2 لباس
این دختر روحیش خیلی سر زنده بود و با خوشحالی سمته پسرا رفت اون ها مشغول یه جوری گیاهی بودن که باید پیدا اش بکنن
ات : سلاممم به همگی
همه دختر و پسر هایه اونجا نگاهشون به ات اوفتاد
یونجون به سمته ات قدم برداشت ات با اخم گفت
ات : باز چیه
یونجون : دختر همیه پسرا یه اینجا رو کشتی
ات با این حرفه یونجون عصبی شد و گفت
ات : نیازی نمیبینم بهت بگم
می خواست از کناره یونجون رد بشه که یونجون دست اش رو گرفت
جیمین وقتی این صحنه رو دید زود سمته اون ها رفت و دسته ات رو از دسته یونجون کشید
جیمین : وقتی یکی نمیخواد بهش نزدیک بزنی پس نزدیکش نشو
یونجون عصبی شد و روشو سمته جیمین کرد و گفت
یونجون : به تو ربطی نداره من میدونم با دوست دخترم چجوری رفتار کنم
جیمین تک خندیی کرد و نگاهی به ات انداخت
جیمین : ایشون دوست پسر ندارن مگه نه
ات زود سرشو تکون داد
جیمین : اگه میشه بریم به کمک من تا اون گیاه رو پیدا کنیم .
ات خیلی خیلی خوشحال شده بود و با خوشحالی گفت
ات : معلومه که میریم
جیمین راه اوفتاد و ات هم به دنبال اش قدم برداشت جیمین یه گوشه جلویه یه جوری گیاهی نشست ات هم کنارش نشست
جیمین : میشه بگین این پسره با شما چه مشکلی داره
ات : موضوع خانوادگیه این پسره از بچگی دنبالمه همش هم ازیتم میکنه
آخر حرف اش اخم کرد
جیمین : خوب چر به بابات نمی گی
ات با اخم گفت
ات : آره میترسم بلائی سره پدرم بیارن اون ها خیلی قدرتمندن و یه وقتی پدرم خیلی ضرر کرده بود و از خانواده چوی کمک خواست اون ها هم کمکش کردن در عوضش اونا میخواهن با یونجون ازدواج کنم
جیمین شکه به ات نگاه میکرد
جیمین : مگه عصر هجره
ات : شاید
جیمین با خوشحالی گفت
جیمین: ناراحت نباش همچی درست میشه من پدرتو میشناسم مین یونگی یکی باهوش ترین آدمی رویه زمینه
ات نگاهی به جیمین انداخت و گفت
ات : واقعا
جیمین : اوهمم
کنار جیمین یه گل خیلی قرمز و خوشکل بود جیمین دست اش رو دراز کرد و برداشتش و گذاشت اش تو موهایه ات
ات با تعجب نگاهش میکرد و چشم هایش درشت شده بودن ....
۴.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.