سارا رفت

سارا رفت
تا
از دریچۀ نیمه ماندگارِ خاطرات
چشم به قائم تنهایی هایِ دارا بگذارد . . .

سارا رفت . . .
تا دارا ندار شود . . .
تا از سرش در بیاورد هوایِ آغوش را . . .
تا
با انگشتِ اشاره نشان دهد دراڪولایِ تنهایی را
ڪه به جانِ دارا افتاده است . . .

سارا رفت . . .
تا
دارا را از زندگی منحرف ڪند به
جانبِ سینه بندی ڪه
از خاطرۀ آغوشش ؛ رو به شب هایش باز می ڪند . . .

سارا خطر نڪرد . . .
رفت تا
ماندگار شود در استعاره هایِ شعری ڪه
بی لمسِ معشوق
ڪار دستِ تنهایی های شاعر می دهد . . .
دیدگاه ها (۱)

غمگینم شبیه زنیڪه تنِ لخت افسونگرشطلسم خواب شوهر را نمی شڪند...

بگذار فکر کنمبزرگ ترین برج زمینمکه برای دیدن کوهستان بلند شد...

همیشه یک چیز خودش نبود و من به هر چیزی شک داشتم!یا خدای لای ...

خودم را در آینه ورانداز می کنم..حق داریدلت بدهکار عشق من نشو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط