از سردی نگاهت سرمایی بر جانم نشست که قلبم را بر دیوار فا
از سردی نگاهت، سرمایی بر جانم نشست که قلبم را بر دیوار فاصله کوبید...
خاطرات
آیندهای بودند که دیگر در آن جایی نداشتم؛ ماه تنها شاهد من ماند و بارانی که بیرحم بر ساحل خشک فرود آمد..
و من
خیره به بینهایت،
ایستادهام در انتهای جهانی کوچک،
جهانی که روزی
خودت برای همیشه در آن رهایم کردی... .
"Marie's writings "
خاطرات
آیندهای بودند که دیگر در آن جایی نداشتم؛ ماه تنها شاهد من ماند و بارانی که بیرحم بر ساحل خشک فرود آمد..
و من
خیره به بینهایت،
ایستادهام در انتهای جهانی کوچک،
جهانی که روزی
خودت برای همیشه در آن رهایم کردی... .
"Marie's writings "
- ۱۱.۵k
- ۱۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط