مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

از سردی نگاهت سرمایی بر جانم نشست که قلبم را بر دیوار فا

از سردی نگاهت، سرمایی بر جانم نشست که قلبم را بر دیوار فاصله کوبید...
خاطرات
آینده‌ای بودند که دیگر در آن جایی نداشتم؛ ماه تنها شاهد من ماند و بارانی که بی‌رحم بر ساحل خشک فرود آمد‌‌..
و من
خیره به بی‌نهایت،
ایستاده‌ام در انتهای جهانی کوچک،
جهانی که روزی
خودت برای همیشه در آن رهایم کردی... .



"Marie's writings "
دیدگاه ها (۴)

از ماورای فاصله‌ای که ترس میان ما کشیدهمن هنوز عشقی را می‌سو...

کاش می‌شد دری گشودو بازگشت به روزهایی که نمی‌دانستمدلم برایش...

عشق تو همانند رزی سرخ پر از تیغ بود ؛عطری فریبنده که جانم ر...

رویاهای فردا، امروز را رها کرده اند؛ و من هنوز میان خاطره‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط