مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

کاش میشد دری گشود

کاش می‌شد دری گشود
و بازگشت به روزهایی که نمی‌دانستم
دلم برایشان این‌گونه تنگ خواهد شد...
آن روزها که با شوق کودکانه،
آرزوی بزرگ شدن می‌کردم،
نمی‌دانستم دارم از دل آرام‌ترین لحظه‌ها عبور می‌کنم…
بی‌آن‌که بدانم نام‌شان خوشبختی‌ست




"Marie's writings "
دیدگاه ها (۴)

ابدی؟...توی این دنیا هیچ چیز ابدی نیست‌‌)

جام نگاهت لبریز شد و تلاطمش تا مغز استخوانم فرو رفت...عشق طع...

از ماورای فاصله‌ای که ترس میان ما کشیدهمن هنوز عشقی را می‌سو...

از سردی نگاهت، سرمایی بر جانم نشست که قلبم را بر دیوار فاصله...

چپتر ۱۰ _ سقوط سایهسال ها از روزی که باربارا دوباره به دنیا ...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط