Life goes on with pain. P28

زندگی با درد جریان دارد۲۸
سوار ماشین شد وگوشیش رو باز کرد و دید که پدرش جواب پیامش رو داده:
“نه نمیشه بایدبیای پدر بزرگت می‌خواد یه چیزی رو اعلام کنه “
دلینا تایپ کرد:
*حتما می‌خواد بگه که دلینا باید با جونگ سوک هم ازدواج کنه 😫*
پدرش همان لحظه آنلاین شد و جوابش را داد:
“دخترم زشته نگو این حرفو عه🙁”
دلینا چشمی فرستاد وگوشی را کنار گذاشت !خسته بود واقعا خسته روز سختی داشت و خستگی اش هم فکری بود وهم بدنی ….
استارت زد و به سمت عمارت پدر بزرگش راه افتاد
————————
نیم ساعت بعد
————————
ماشینش رو پارک کرده و پیاده شد با رفتنش سمت آسانسور همه خدمه و نگهبانان پارکینگ بهش تعظیم کردند ودلینا نیز سری تکان داد…..
از آسانسور پیاده که شد خدمه درو براش باز کردند با برداشتن قدماش چشم همه بهش افتاد چون کفش پاشنه بلند پوشیده بود قدش بلند ترم شده بود
پ/پ:دلینا دخترم خوش اومدی بیا بشین
دلینا کمی خم شد وبعد گفت:ممنونم پدر بزرگ چشم لباسامو عوض کنم میام
پدر بزرگش هم لبخندی تقدیم نگاه نوه اش کرد دلینا وارد اتاقش که شد لباس های راحتی اش را جایگزین کت و شلوارش کرد،کفش هایش را دراورد ودمپایی راحتی به پایش کرد ….در را باز کرد و سپس به پایین رفت….
میان اون جمعیت خانوادگی چشمش به جونگ کوک افتاد که با تمام جدیت و سرد بودن به او زل زده بود
دلینا نیز با دیدن همچین صحنه ای از روی رضایت لبخندی به لب هایش نشست وسپس پیش خواهرش نشست
دلینا:سلام به همگی معذرت میخوام دیر شد
همه با لبخند به حرف دلینا پاسخ دادند وفقط یک نفر جواب داد:
کوک:به نظرت یکم زیادی دیر نکردی..کجا بودی که انقدر دیر اومدی ؟؟هاا!جواب بده!!(جدی و سرد و عصبانی)
م/پ:کوک پسرم لازم نیست انقدر عصبانی باشی دلینا حتما کار داشته!
کوک:نه مادر بزرگ ممکنه که هر جای دیگه هم رفته باشه و من وشما بی خبر باشیم
دلینا:تا الان هیچی نگفتم به احترامت من مثل اَمثالم هر*زه نیستم که اینطور حرف می‌زنی شغل من اینطوریه
کوک:شغلت چجوریه هااا بگو من میخوام بدونم
دلینا :من امروز دوتا عمل داشتم که دوتاشم سزارین بود و یکیش دوقلو دوتا هم ویزیت داشتم که وضعشان باید دوبار چک می‌شد
یونا:(خواهر کوک):واقعاً؟
دلینا:بله یونا جان واقعاً!!درضمن تو اصلا میدونی میئؤم چیه ؟
م/ک:خیله خب عزیز دلم من از طرف جونگ کوک معذرت میخوام زیادی حساسیت به خرج داد
م/پ:درسته و ما الان به خاطر موضوع مهم تری اینجا جمع شدیم!!
پ/پ:درسته !(روبه دلینا)دخترم تو میتونی از تعداد عملات و ویزیت هات کم کنی اونم به مقدار زیاد ؟
دلینا:پدر بزرگ من درآمدم از این راهه چطور؟
پ/پ:ما به مناسبت ازدواج تو ‌و کوک میخوایم هردوتون توی یه شرکت کار کنید و مدیر کل بخش غذای شرقی هم پیر شده و هفته دیگه بازنشسته میشه وما میخوایم به جای اینکه یه غریبه مدیریت کل بخش غذای شرقی رو به عهده بگیره نوه خودمون این کارو انجام بده از طرفی کوک هم مدیر کل بخش غذای غربیه حالا بگو میتونی این کارو انجام بدی؟
دلینا:واقعیتش پدر بزرگ من اصلا فکر نمیکردم شما بخواید مدیریت بخش غذای شرقی رو به من بدید و خب من هم تجربه ای ندارم ولی …چشم تلاشم رو میکنم که مدیر خوبی برای بخش غذای شرقی باشم
پ/پ: این واقعا خیلی خوبه من بعدا شماره مدیر برنامه هاتو بهت میدم
دلینا:ممنونم چشم
پ/پ: خواهش میکنم عزیز دلم (شروع کرد به دست زدن)
همه نیز شروع کردن به دست زدن به غیر از کوک که اونم نگاه مادرش بهش افتاد و شروع کرد به دست زدن

ادامه دارد …
دیدگاه ها (۰)

پروف جدیدم .،،

یه چند ساعت دیگه پارت جدید میدم

Life goes on with pain. P27

Life goes on with pain. P26

پلیس. ابلیس. part¹⁶_ آجوما آجوما : بله ارباب _ ...

خرگوش قاتلپارت۸ویو کوک:رفتم به اون آدرس وسط راه هم گل گرفتم ...

Forest Vampire 2 (. Bloody Return)خون آشام جنگل 2 (بازگشت خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط