part¹²🦖🗿
دختر یکی از افسران رد بالای دولت که برای جاسوسی به عمارتم اومده بود اما خب.... اونقدر استعداد داره که نخوام با مرگش بهشون پایان بدم برای همین اونجور که میخوام تربیتش میکنم
جیمین « *خنده... میترسم توی پُرسه تربیت این دختر قلبت رو بهش ببازی
کوک « خیلی وقته که دیگه جایی برای احساساتم ندارم! بلیط ها رو اوردی؟
جیمین « اره.... مطمئن شدم پرواز امنی باشه و هویت جانگ می هم تغییر دادم! محض اطمینان اتاقش رو چک کردم خبری از شنود و وسایل جاسوسی نبود
کوک « کارت خوب بود! ممنون
جیمین « خیلی خب پس توی فرودگاه میببنمت پسر! بای
..............
جانگ می « با حس تشنگی شدید بی میل پلک هام از هم فاصله دادم و به اطراف نگاه کردم.... اولش تار میدیدم اما وقتی فهمیدم کجام با ضرب بلند شدم و روی تخت نشستم
کوک « بالاخره بیدار شدی؟
جانگ می « ا.. ارباب ...من چرا توی اتاق کوک بودم؟ یادمه آخرین بار توی بغلش بیهوش شدم و......
کوک « زود باش برو آماده شو یک ساعت دیگه باید بریم
جانگ می « چرا منو با خودت میبری؟؟؟ نمیترسی کاری بکنم که موقعیتت به خطر بیفته؟
کوک « نمیتونی کاری بکنی! اسلحه بدون تیر هیچ خطری نداره! یک ساعت دیگه میفرستم دنبالت... اگه آماده نبودی مجبور میشم یه اتاق شکنجه نشونت بدم پس دیر نکن!
جانگ می « طبق معمول حال بد من به کتف چپشم نبود و بلافاصله به در اتاقش اشاره کرد!
کوک « سی ثانیه وقت داری بری بیرون
جانگ می « *عین بز نگاش میکنه
کوک « 25 ثانیه
جانگ می « *یه کم حرصش رو در بیارم
کوک « 15 ثانیه
_به محض نیم خیز شدن جئون نفهمید چطور از جاش بلند شد و به طرف در رفت! برای خودشم عجیب بود که چرا اینقدر از جئون میترسه... اما جئون واقعا ترسناک بود و جانگ می قرار بود چیزایی رو تجربه کنه که حتی توی کابوس هاشم تجربه نکرده بود
جانگ می « هر چی خرت و پرت داشتم ریختم توی چمدونم و به لباس های روی تخت خیره شدم! پنج دقیقه پیش آجوما اومد و گفت اینا رو کوک داده تا برای امشب بپوشم.... پیرهن سبز پاستیلی با شلوار لی!
کوک « آجوما
آجوما « جانم ارباب؟
کوک « برو بهش بگو بیاد پایین!
آجوما « چشم الان خانم رو صدا میکنم
کوک « کی جانگ می خانم خونه شده که من خبر ندارم؟
آجوما « خب... خب راستش آقا ایشون رو بردین توی اتاق بالا....
کوک « خیلی خب فهمیدم برو صداش کن دیرم شده
جانگ می « خب باید اعتراف میکردم جئون سلیقه خیلی خوبی داشت! موهامو شونه کردم و مکاپ ملایمی کردم ... اومدم چمدونم رو ببرم بیرون که آجوما اومد داخل
آجوما « وای دختر بدو ارباب رو عصبی کردی
جانگ می « این ارباب شما کی عصبی نبود... ببینم اصلا با آرامش آشنایی....
کوک « جانگ مییییی *با داد
جانگ می « آجوما دو دستی زد توی سرش و اونقدر هول کرده بودم که یادم رفت ازش تشکر کنم
جیمین « *خنده... میترسم توی پُرسه تربیت این دختر قلبت رو بهش ببازی
کوک « خیلی وقته که دیگه جایی برای احساساتم ندارم! بلیط ها رو اوردی؟
جیمین « اره.... مطمئن شدم پرواز امنی باشه و هویت جانگ می هم تغییر دادم! محض اطمینان اتاقش رو چک کردم خبری از شنود و وسایل جاسوسی نبود
کوک « کارت خوب بود! ممنون
جیمین « خیلی خب پس توی فرودگاه میببنمت پسر! بای
..............
جانگ می « با حس تشنگی شدید بی میل پلک هام از هم فاصله دادم و به اطراف نگاه کردم.... اولش تار میدیدم اما وقتی فهمیدم کجام با ضرب بلند شدم و روی تخت نشستم
کوک « بالاخره بیدار شدی؟
جانگ می « ا.. ارباب ...من چرا توی اتاق کوک بودم؟ یادمه آخرین بار توی بغلش بیهوش شدم و......
کوک « زود باش برو آماده شو یک ساعت دیگه باید بریم
جانگ می « چرا منو با خودت میبری؟؟؟ نمیترسی کاری بکنم که موقعیتت به خطر بیفته؟
کوک « نمیتونی کاری بکنی! اسلحه بدون تیر هیچ خطری نداره! یک ساعت دیگه میفرستم دنبالت... اگه آماده نبودی مجبور میشم یه اتاق شکنجه نشونت بدم پس دیر نکن!
جانگ می « طبق معمول حال بد من به کتف چپشم نبود و بلافاصله به در اتاقش اشاره کرد!
کوک « سی ثانیه وقت داری بری بیرون
جانگ می « *عین بز نگاش میکنه
کوک « 25 ثانیه
جانگ می « *یه کم حرصش رو در بیارم
کوک « 15 ثانیه
_به محض نیم خیز شدن جئون نفهمید چطور از جاش بلند شد و به طرف در رفت! برای خودشم عجیب بود که چرا اینقدر از جئون میترسه... اما جئون واقعا ترسناک بود و جانگ می قرار بود چیزایی رو تجربه کنه که حتی توی کابوس هاشم تجربه نکرده بود
جانگ می « هر چی خرت و پرت داشتم ریختم توی چمدونم و به لباس های روی تخت خیره شدم! پنج دقیقه پیش آجوما اومد و گفت اینا رو کوک داده تا برای امشب بپوشم.... پیرهن سبز پاستیلی با شلوار لی!
کوک « آجوما
آجوما « جانم ارباب؟
کوک « برو بهش بگو بیاد پایین!
آجوما « چشم الان خانم رو صدا میکنم
کوک « کی جانگ می خانم خونه شده که من خبر ندارم؟
آجوما « خب... خب راستش آقا ایشون رو بردین توی اتاق بالا....
کوک « خیلی خب فهمیدم برو صداش کن دیرم شده
جانگ می « خب باید اعتراف میکردم جئون سلیقه خیلی خوبی داشت! موهامو شونه کردم و مکاپ ملایمی کردم ... اومدم چمدونم رو ببرم بیرون که آجوما اومد داخل
آجوما « وای دختر بدو ارباب رو عصبی کردی
جانگ می « این ارباب شما کی عصبی نبود... ببینم اصلا با آرامش آشنایی....
کوک « جانگ مییییی *با داد
جانگ می « آجوما دو دستی زد توی سرش و اونقدر هول کرده بودم که یادم رفت ازش تشکر کنم
۶۷.۴k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.