جانم از عشقت پریشانی گرفت

جانم از عشقت پریشانی گرفت
کارم از هجر تو ویرانی گرفت

دست در زلفت به نادانی زدم
مار را کودک به نادانی گرفت

گفتمت کامم بده، گفتی به طنز:
من بدادم گر تو بتوانی گرفت
دیدگاه ها (۱)

انگار  عادت کرده‌ای  این  یکّه‌ تازی  رااز عشق من در سینه‌ی ...

گفته بودم در نگاهت ، جوی غم‌های من است حرفهایت سبز و جاری رو...

‌ چه می دانی چه ها ڪرده، فراق تو به چشمانمشب و روزم شده یادت...

پرسیدی..چگونه دوستت دارم؟گفتمپرنده‌ای عاشقم..که از برخورد گل...

فرار من

شوهر دو روزه. پارت ۸۷

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط