انگار عادت کردهای این یکه تازی را

انگار  عادت کرده‌ای  این  یکّه‌ تازی  را
از عشق من در سینه‌ی خود،بی‌نیازی را

انگار عادت شد  برایت دوری از این دل
قلبی‌که یادش داده بودی عشق‌ سازی را

یامن نمیدانم‌که‌ رسم عشق‌بازی چیست؟
یا  تو فراموشت شده آن  دلنوازی را

بر این دل  سرگشته و گم‌کرده  راه  من
یاد آوری کن، واقعیّت های  بازی  را

با دست من وا کن گره از موی زیبایت
کم کم تمامش کن، جهان اعتراضی را

سینوس چشم تو،تنفس‌را چه آسان کرد
برهم بریزان،هرچه فرمول از ریاضی را

با  الکل  چشمان  تو، ثابت  نمودم  من
گیرایی  بالا تری از کشف رازی  را

گفتند؛ ممکن نیست،عشق ما، ولی دیدی
حتی به‌هم می‌شد رسانید این موازی را

هم‌چون  لهستانم  برایت،  بی‌دفاعی که
آماده ی تسخیر  شد، آن  هنگ  نازی  را
دیدگاه ها (۱)

گفته بودم در نگاهت ، جوی غم‌های من است حرفهایت سبز و جاری رو...

کوچ پرنده ها را دوست ندارم ...میدانم ، پرنده ای که کوچ کند ....

جانم از عشقت پریشانی گرفتکارم از هجر تو ویرانی گرفتدست در زل...

‌ چه می دانی چه ها ڪرده، فراق تو به چشمانمشب و روزم شده یادت...

𝂬 ‌ ‌ ‌ 𝖸𝗈𝗎 𝗆𝖺𝖽𝖾 𝗆𝖾 𝗁𝖺𝗉𝗉𝗒 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 𝗕𝗎𝗍 𝗐𝗁𝖺𝗍 𝗇𝗈𝗐 ?‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌

دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده امزیر ِ باران، کوزه بر دوشم ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_287_سخت بود برامانگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط