پارت ۴۸ آخرین تکه قلبم
#پارت_۴۸ #آخرین_تکه_قلبم
نیم ساعتی طول کشید تا دوربین ها رو بگرده..
_چیشد؟
_هیچ فردی امشب بعد از ورودش خارج نشده از این باغ!
مخم سوت کشید ..
_مگه ممکنه؟؟
_این چیزیه که دوربین ها میگن!
_پس هنوزم اینجاس..
سری تکون داد..چشممو بستم و نفسی کشیدم ..
پله ها رو آروم اومدم پایین .. زیر پله ای قرار داشت.. سرم و خم کردم ، کسی اونجا نبود ، یه کیف قرار داشت. بی توجه از اون جا خارج شدم
دوتا اتاق اختصاصی بهم چشک زد..
رفتم داخل اولی، دوتا از پسرا مشغول حرف زدن بودن..
با دیدنم سلامی دادن ، توی جوابشون سری تکون دادم و رفتم سراغ اتاق بعدی.
تاریک بود ، پریز برق رو نمیتونستم پیدا کنم.
دستم رو اطراف چرخوندم.پیداش کردم و زدم روش اما روشن نشد.
این اتاق که تا چند ساعت پیش برقش روشن بود ، همون موقع که منو عرفان دعوامون شد..
دستی به سرم کشیدم ، چیزی نمونده که دیوونه شم!
گوشیمو از جیبم درآوردم و نگاهی به صفحش کردم.
چراغ قوه ی گوشیو روشن کردم ..
هیچ کس داخل نبود. خواستم برگردم که حس کردم یه چیزی روی دیوار دیدم ، برگشتم.
یه جمله روی دیوار نوشته شده بود.
" خیلی کنجکاوی نه؟ پس دنبالم بگرد "
لعنتی..اون داره با من بازی میکنه ..عصبی شدم، خواستم بزنم بیرون اما لحظه ی آخر پشیمون شدم و رفتم سمت دیوار ، با یه رژ نوشته شده بود...رنگ رژ ، همون رنگی بود که اون دختره به لباش زده بود..
رسمل مخم سوت کشید و حس کردم داخل فیلم های آلفرد هیچکاک ام!
یه عکس انداختم از جمله.
زدم بیرون و پله ها رو اومدم پایین ..درد پام عصبی ترم کرد.
با احتیاط تموم سنگ فرشای باغ رو قدم برداشتم .
یه در قهوه ای رنگ بود ، درست جایی که دوربین ها نمیتونستن بگیرنش.
دستمو گذاشتم روی دستگیره و رفتم داخل .
دنبال پریز برق گشتم . . پریزی وجود نداشت..دوباره به چراغ قوه ام پناه آوردم .
چیز خاصی نبود ، لامپچه و چند تا صندلی شکسته .. روی دیوار چیزی نوشته نشده بود ، با دقت همه جا رو نگاه کردم ، یه چیز کوچیکی روی صندلی توجهمو جلب کرد ، رفتم سمتش ، یه رژ لب ، درست نگاش کردم و کمی ازش زدم روی دستم ..
لعنتی ... خودش بود، همون رژی که باهاش اون جمله نوشته شده بود ، همون رنگی که روی لبای دختره بود..
از انباری زدم بیرون خواستم چراغ قوه ی گوشیمو خاموش کنم که برام یه مسیج اومد:
"این رژم یادگاری من به تو "
❌ ⁉ ️💄 👩 🏻 🎤 #نظر_فراموش_نشه
نیم ساعتی طول کشید تا دوربین ها رو بگرده..
_چیشد؟
_هیچ فردی امشب بعد از ورودش خارج نشده از این باغ!
مخم سوت کشید ..
_مگه ممکنه؟؟
_این چیزیه که دوربین ها میگن!
_پس هنوزم اینجاس..
سری تکون داد..چشممو بستم و نفسی کشیدم ..
پله ها رو آروم اومدم پایین .. زیر پله ای قرار داشت.. سرم و خم کردم ، کسی اونجا نبود ، یه کیف قرار داشت. بی توجه از اون جا خارج شدم
دوتا اتاق اختصاصی بهم چشک زد..
رفتم داخل اولی، دوتا از پسرا مشغول حرف زدن بودن..
با دیدنم سلامی دادن ، توی جوابشون سری تکون دادم و رفتم سراغ اتاق بعدی.
تاریک بود ، پریز برق رو نمیتونستم پیدا کنم.
دستم رو اطراف چرخوندم.پیداش کردم و زدم روش اما روشن نشد.
این اتاق که تا چند ساعت پیش برقش روشن بود ، همون موقع که منو عرفان دعوامون شد..
دستی به سرم کشیدم ، چیزی نمونده که دیوونه شم!
گوشیمو از جیبم درآوردم و نگاهی به صفحش کردم.
چراغ قوه ی گوشیو روشن کردم ..
هیچ کس داخل نبود. خواستم برگردم که حس کردم یه چیزی روی دیوار دیدم ، برگشتم.
یه جمله روی دیوار نوشته شده بود.
" خیلی کنجکاوی نه؟ پس دنبالم بگرد "
لعنتی..اون داره با من بازی میکنه ..عصبی شدم، خواستم بزنم بیرون اما لحظه ی آخر پشیمون شدم و رفتم سمت دیوار ، با یه رژ نوشته شده بود...رنگ رژ ، همون رنگی بود که اون دختره به لباش زده بود..
رسمل مخم سوت کشید و حس کردم داخل فیلم های آلفرد هیچکاک ام!
یه عکس انداختم از جمله.
زدم بیرون و پله ها رو اومدم پایین ..درد پام عصبی ترم کرد.
با احتیاط تموم سنگ فرشای باغ رو قدم برداشتم .
یه در قهوه ای رنگ بود ، درست جایی که دوربین ها نمیتونستن بگیرنش.
دستمو گذاشتم روی دستگیره و رفتم داخل .
دنبال پریز برق گشتم . . پریزی وجود نداشت..دوباره به چراغ قوه ام پناه آوردم .
چیز خاصی نبود ، لامپچه و چند تا صندلی شکسته .. روی دیوار چیزی نوشته نشده بود ، با دقت همه جا رو نگاه کردم ، یه چیز کوچیکی روی صندلی توجهمو جلب کرد ، رفتم سمتش ، یه رژ لب ، درست نگاش کردم و کمی ازش زدم روی دستم ..
لعنتی ... خودش بود، همون رژی که باهاش اون جمله نوشته شده بود ، همون رنگی که روی لبای دختره بود..
از انباری زدم بیرون خواستم چراغ قوه ی گوشیمو خاموش کنم که برام یه مسیج اومد:
"این رژم یادگاری من به تو "
❌ ⁉ ️💄 👩 🏻 🎤 #نظر_فراموش_نشه
۱۳.۲k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.