پارت ۴۹ آخرین تکه قلبم
#پارت_۴۹ #آخرین_تکه_قلبم
شماره اش یه چند تا صفر و ۱ بود ، زنگ زدم بهش :
_ همچین شماره ای وجود ندارد..
مگه میشه؟؟؟سریع زنگ زدم شایان..
_جونم داداش
_سریع بیا همین آدرسی که میفرسم برات.
_ولی آخه
_آخه نداره شایان ، پاشو کارم واجبه.
آدرس رو براش پیامک کردم ، توی جواب فرستاد:
_یه نیم ساعت دیگه اونجام
_اوکی
**
نگاهی به گوشی و شماره کردو گفت:
_یه شماره ی مجازیه ، هیچ جوره نمیشه پیداش کرد..
کفشمو روی زمین فشار دادم و سعی کردم از همون روشی که نیاز گفته بود استفاده کنم..
جشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
دستم رو گذاشتم روی شونه ی شایان و گفتم:
_دستت درد نکنه داداش
_کاری دیگه داشتی هستم ..
_با چی اومدی اینجا؟
_با اسنپ
_با ماشین من برو خونه من میخوام یکم قدم بزنم
چشماش برق زد و گفت:
_دمت گرم داداش..
سری تکون دادم و گفتم:
_تند نری ، آرزو داریم برات هنو
خندید و گفت:
_نگران نباش اول حلوا داداشمو باس بخورم بعد..
به ساعت نگاه کردم :۱:۱ ..ساعت های جفت..بی اختیار رفتم توی فایل های شخصیم ، عکس قدیمی مونو نگاه کردم ، نیاز با کلاه من عکس انداخته بود..موهاش به زور تا پایین تر ازگردنش میرسید!
کاش میشد یه چند سال برم عقب .. دلم برا اون روزا خیلی تنگ شده .
سرما باعث نشد به خودم بلرزم ..درونم خیلی وقته سرده..از غرور و عصبانیت یی جام ..
هنوزم وقتی عصبی ام فقط بیرون حالمو بهتر میکنه..
یاد شبی افتادم که با نیاز دعوام شد و انقدر عصبی بودم که می خواستم برم بیرون .. اما قسمم داد حق نداری بری بیرون..
_جون نیازت..
بی اختیار دستم رفت روی اسمش..هنوزم Eshgham سیو بود..انقدر بوق خورد تا قطع شد .. مگه ساعت چنده؟به ساعت نگاهی کردم .. یه ربع به ۲ بود.. تموم این مدتو قدم زدم بدون اینکه متوجه ی گذر زمان و مسافتی که پیاده طی کردم بشم!
به آسمون پر ستاره نگاه کردم ، ماه حسابی میدرخشید..
_خدایا دلم برا صداش زیادی تنگ شده!
اما مطمئنا اون الان خوابه.
گوشیوگذاشتم توی جیبم ، خواستم دستمو درارم که گوشیم زنگ خورد؛
با دیدن مخاطب Eshgham قلبم تند تر زد ..قبول کردم
💞 #نظر_فراموش_نشه
شماره اش یه چند تا صفر و ۱ بود ، زنگ زدم بهش :
_ همچین شماره ای وجود ندارد..
مگه میشه؟؟؟سریع زنگ زدم شایان..
_جونم داداش
_سریع بیا همین آدرسی که میفرسم برات.
_ولی آخه
_آخه نداره شایان ، پاشو کارم واجبه.
آدرس رو براش پیامک کردم ، توی جواب فرستاد:
_یه نیم ساعت دیگه اونجام
_اوکی
**
نگاهی به گوشی و شماره کردو گفت:
_یه شماره ی مجازیه ، هیچ جوره نمیشه پیداش کرد..
کفشمو روی زمین فشار دادم و سعی کردم از همون روشی که نیاز گفته بود استفاده کنم..
جشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.
دستم رو گذاشتم روی شونه ی شایان و گفتم:
_دستت درد نکنه داداش
_کاری دیگه داشتی هستم ..
_با چی اومدی اینجا؟
_با اسنپ
_با ماشین من برو خونه من میخوام یکم قدم بزنم
چشماش برق زد و گفت:
_دمت گرم داداش..
سری تکون دادم و گفتم:
_تند نری ، آرزو داریم برات هنو
خندید و گفت:
_نگران نباش اول حلوا داداشمو باس بخورم بعد..
به ساعت نگاه کردم :۱:۱ ..ساعت های جفت..بی اختیار رفتم توی فایل های شخصیم ، عکس قدیمی مونو نگاه کردم ، نیاز با کلاه من عکس انداخته بود..موهاش به زور تا پایین تر ازگردنش میرسید!
کاش میشد یه چند سال برم عقب .. دلم برا اون روزا خیلی تنگ شده .
سرما باعث نشد به خودم بلرزم ..درونم خیلی وقته سرده..از غرور و عصبانیت یی جام ..
هنوزم وقتی عصبی ام فقط بیرون حالمو بهتر میکنه..
یاد شبی افتادم که با نیاز دعوام شد و انقدر عصبی بودم که می خواستم برم بیرون .. اما قسمم داد حق نداری بری بیرون..
_جون نیازت..
بی اختیار دستم رفت روی اسمش..هنوزم Eshgham سیو بود..انقدر بوق خورد تا قطع شد .. مگه ساعت چنده؟به ساعت نگاهی کردم .. یه ربع به ۲ بود.. تموم این مدتو قدم زدم بدون اینکه متوجه ی گذر زمان و مسافتی که پیاده طی کردم بشم!
به آسمون پر ستاره نگاه کردم ، ماه حسابی میدرخشید..
_خدایا دلم برا صداش زیادی تنگ شده!
اما مطمئنا اون الان خوابه.
گوشیوگذاشتم توی جیبم ، خواستم دستمو درارم که گوشیم زنگ خورد؛
با دیدن مخاطب Eshgham قلبم تند تر زد ..قبول کردم
💞 #نظر_فراموش_نشه
۶.۰k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.