پارت ۴۶ آخرین تکه قلبم
#پارت_۴۶ #آخرین_تکه_قلبم
عرفان:
مشتمو پر از آب کردم و زدم به صورتم.
انتقام این کارشو ازش میگیرم ..
مقتدرانه قدم برداشتم ..
بی حوصله رفتم سمت مشروب ها..
خنده های سحر که با پسرهای دیگه حسایی گرم گرفته بود از پشت سرم به گوش می رسید، صدای کفش یه دختر رو شنیدم که سایه اش نزدیک و نزدیک تر میشد
دستش روی شونه ام قرار گرفت و گفت:
_چته پسر عمو ؟
نگاش کردم ،سحر.. موهای نارنجیش که یه روز عامل مسخره شدنش بود، حالا عامل جذابیتش شده!
_چطوری مو هویجی ؟
اخم کرد و گفت :
_باز گفتی؟؟
تک خنده ای زدم و گفتم:
_من بهت نگم کی بگه بهت؟!
_پس با این وجود لطف میکنی که بهم میگی
چشمی زدم و گفتم :
_خواهش میکنم
_ عرفان ..تو که رفتی پشت سر اون دختر نقابیه..
این از کجا فهمید؟
_خب؟؟
_نیما ام پشت سرت اومد .. انگار متوجه شد داری میری دنبال اون دختره!
با مشت ضربه ای زدم روی میز و گفتم:
_هر جور شده باید بفهمم این دختره کیه ، بعد دعوامون فلنگو بست ، هرجا رو گشتم نبود!
یا تعجب نگام کرد و گفت:
_تو و نیما؟سر این دختره؟
_آره ..
_اینجور که معلومه روباه بودی.
بگشتم و با اخم نگاش کردم :
_من نه شیرم نه روباه ، من ببرم.. هیچ وقت فراموش نکن!
_هدفت چیه؟شاید بتونیم بهم کمک کنیم!
_پیدا کردن اون دختره .. و بدست آوردنش ، میخوام له شدن نیما رو ببینم .
_آخه چرا؟؟
_نیما براش مهم نیست که یه دختر که خودش خواسته بیاد همچین مهمونی و با همچین تیپی بهش آسیب برسه یا نرسه..اون دختره ۱۰۰٪ برا نیما مهمه!
سری تکون داد و گفت:
_هدف منم اینه اگه این دختره عشق نیماعه ، یکاری کنیم که ازش بیزاز و زده شه..میفهمی که چی میگم؟؟
سری تکون دادم و گفتم:
_که بهش برسی؟
_آره..
دستمو گرفتم جلوش و گفتم :
_حله ..
دستمو فشرد و با چشمک گفت:
_یه ماده ببرم که کسی حرفیم نیست!
لبخند زدم و گفتم:
_چه تیمی شود..! #نظر_فراموش_نشه
عرفان:
مشتمو پر از آب کردم و زدم به صورتم.
انتقام این کارشو ازش میگیرم ..
مقتدرانه قدم برداشتم ..
بی حوصله رفتم سمت مشروب ها..
خنده های سحر که با پسرهای دیگه حسایی گرم گرفته بود از پشت سرم به گوش می رسید، صدای کفش یه دختر رو شنیدم که سایه اش نزدیک و نزدیک تر میشد
دستش روی شونه ام قرار گرفت و گفت:
_چته پسر عمو ؟
نگاش کردم ،سحر.. موهای نارنجیش که یه روز عامل مسخره شدنش بود، حالا عامل جذابیتش شده!
_چطوری مو هویجی ؟
اخم کرد و گفت :
_باز گفتی؟؟
تک خنده ای زدم و گفتم:
_من بهت نگم کی بگه بهت؟!
_پس با این وجود لطف میکنی که بهم میگی
چشمی زدم و گفتم :
_خواهش میکنم
_ عرفان ..تو که رفتی پشت سر اون دختر نقابیه..
این از کجا فهمید؟
_خب؟؟
_نیما ام پشت سرت اومد .. انگار متوجه شد داری میری دنبال اون دختره!
با مشت ضربه ای زدم روی میز و گفتم:
_هر جور شده باید بفهمم این دختره کیه ، بعد دعوامون فلنگو بست ، هرجا رو گشتم نبود!
یا تعجب نگام کرد و گفت:
_تو و نیما؟سر این دختره؟
_آره ..
_اینجور که معلومه روباه بودی.
بگشتم و با اخم نگاش کردم :
_من نه شیرم نه روباه ، من ببرم.. هیچ وقت فراموش نکن!
_هدفت چیه؟شاید بتونیم بهم کمک کنیم!
_پیدا کردن اون دختره .. و بدست آوردنش ، میخوام له شدن نیما رو ببینم .
_آخه چرا؟؟
_نیما براش مهم نیست که یه دختر که خودش خواسته بیاد همچین مهمونی و با همچین تیپی بهش آسیب برسه یا نرسه..اون دختره ۱۰۰٪ برا نیما مهمه!
سری تکون داد و گفت:
_هدف منم اینه اگه این دختره عشق نیماعه ، یکاری کنیم که ازش بیزاز و زده شه..میفهمی که چی میگم؟؟
سری تکون دادم و گفتم:
_که بهش برسی؟
_آره..
دستمو گرفتم جلوش و گفتم :
_حله ..
دستمو فشرد و با چشمک گفت:
_یه ماده ببرم که کسی حرفیم نیست!
لبخند زدم و گفتم:
_چه تیمی شود..! #نظر_فراموش_نشه
۴.۷k
۰۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.