داستان تکان دهنده

داستان تکان دهنده

قسمت دوم

عشق بی فرجام

یه روز ظهر که از سرکار برگشتم فرصت نکردم به موقع نهار درست کنم و شوهرم وقتی اومد دید غذا حاضر نیست تا تونست کتکم زد و رفت.....
وقتی رفت گفتم آخه بدبخت بخاطر چی بهش وفادار هستی اون که تورو ادم حساب نمیکنه و براش مهم نیستی
فورا گوشی رو اوردم و بهش زنگ زدم...

هر کاری میکردم صدام در نمی اومد بالاخره باهاش حرف زدم اونم اول منو نمی شناخت ولی وقتی فهمید منم ،خوشحال شد.
تومدت 3 ماه همه جریانه زندگیمو براش تعریف کردم اونم هر بار دلداریم میداد و میگفت که اگه زنه من میشدی از گل نازک تر بهت نمیگفتم....
یه روز بهم زنگ زد و گفت بیا با هم بریم بگردیم تو که به بهونه کار میای بیرون....
منم اولش خیلی میترسیدم اما رفتم خیلی گشتیم و با هم حرف زدیم
دیگه برام مهم نبود شوهرم کتکم بزنه یا دوسم نداشته باشه تو فکرم فقط با اون زندگی میکردم
همسرم اومد و گفت که چند روز میرم خونه خواهرم که تو یه شهر دیگه بود
منم از فرصت استفاده کردم و بچه مو بردم خونه مادرم و باهم رفتیم بیرون
از شهر
یه خونه متروکه بود گفت اینجا راحت باهم حرف میزنیم همینکه رفتیم تو خونه ............کاری که نباید شد

حالم خیلی بد بود برگشتم خونه همش خودمو لعنت میکردم که من خیانت کارم ،من یه آشغالم....
تا یه هفته باهاش حرف نزدم اونم همش زنگ میزد و معذرت خواهی میکرد، بازم رابطه مون شروع شد هر چند ماه یه بار همدیگه رو میدیدیم و اتفاقی که نباید میوفتاد...
منم دیگه عذاب وجدان نداشتم میگفتم که دارم انتقام خودمو از زندگی میگیرم
۲ سال همینطور گذشت انگار کور بودم نمی دیدم که دارم با زندگیم چکار میکنم تا اینکه همسرش فهمید بهم زنگ زد و گفت فعلا ارتباط مون رو قطع میکنیم تا همه چی آروم بشه....
اما همسرش اومد سر کارم و هر چی از دهنش در اومد بهم گفت و حتی کتکم زد
خوب شد سر کار کسی نفهمید یا بهتره بگم با تموم هرزگیم خدا بهم رحم کرد....

ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۸)

داستان تکان دهنده قسمت آخرعشق بی فرجاماون روز پیاده برگشتم ف...

‌ لجبازے با خدا توسط  چـــــــشم هایمان.....(چشـــــــــم ها...

داستان تکان دهنده قسمت اول عشق بی فرجام16سالم بود یه دختر خج...

زن سرجایش خشک شد این مرد جوان همان ڪسی بود که... ↓↓...

عشق رمانتیک من❤😎پارت ۱۱ویو جونکوکخیلی اعصابم به هم ریخته بود...

#مافیای_من #P2چانگبین:چی شده؟؟؟حالت خوبه؟؟؟بیا اینجا ببینمت«...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط