چند پارتی
چند پارتی(جیمین)
p5
م. ات: چقدر خوشگل شدی
ات: جدی؟
م. ات: مگه من باتو شوخی دارم دختر؟
ات: نه
خب دبگه باید برای همسر ایندم خوشگل باشم یا نه
م. ات: ای دختره ی عوضی(خنده)
ات(خنده)
م. ات: راستی غذاها کم نیستن؟
بیشتر درست کنم؟
با حرف مامانم سرجام خشک شدم و از تعجب دهنم باز مونده بود نگاهم دوباره رفت روی غذاها و دوباره با مامانم نگاه کردم
ات: مامان حالت خوبه؟ ۱٠مدل غذا درست کردی بعد کمههههههه
م. ات: بعنی میگی زشت نیست؟
ات: نه بابا کی نگاه مبکنه
م. ات: باشه
دینگ دونگ(مثلا صدای زنگه دوزتان😂)
ات: اومدم
با باز کردن در عمو و جک و رن عمو رو دیدم
ات: سلام
عمو: سلام دختر عروس(خنده)
ات:(خنده) بفرمایید بشینید
«گذر رمانی»
ساعت ۲دقیقه به ۹ بود و هنوز جیمین نیومده بود خیلی نگران بودم و توی افکاذم غرق شده بودم که با صدای جک به خودم اومدم
جک: فکر کنم اقا داماد نمیخواد بیاد
ات: چرا ا....
دینگ دونگ
ات: اومد (لبخند)
درو باز کردم
ات: جیمین
جیمین: ات خوبی
همو بغل کردیم یک کت و شلوار مشکی خوشگل پوشیده بود چشمام داشت برق میزد و خیره بهش بودم که گفت
جیمین: بریم؟ یا میخوای تا صبح بهم خیره بمونی؟ (پوزخند)
ات: نه بریم
م. ات: به به اقا داماد عزیز
جیمین: ات عزیزم نمیدونستم خواهر داری
ات: مادرمه
جیمین: اوه مادر جان ببخشید اخه اصلا بهتون نمیخوره خیلی جوونید
م. ات: جدی؟(لبخند)
جیمین: بله
«شام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا شب تمومش میکنم
p5
م. ات: چقدر خوشگل شدی
ات: جدی؟
م. ات: مگه من باتو شوخی دارم دختر؟
ات: نه
خب دبگه باید برای همسر ایندم خوشگل باشم یا نه
م. ات: ای دختره ی عوضی(خنده)
ات(خنده)
م. ات: راستی غذاها کم نیستن؟
بیشتر درست کنم؟
با حرف مامانم سرجام خشک شدم و از تعجب دهنم باز مونده بود نگاهم دوباره رفت روی غذاها و دوباره با مامانم نگاه کردم
ات: مامان حالت خوبه؟ ۱٠مدل غذا درست کردی بعد کمههههههه
م. ات: بعنی میگی زشت نیست؟
ات: نه بابا کی نگاه مبکنه
م. ات: باشه
دینگ دونگ(مثلا صدای زنگه دوزتان😂)
ات: اومدم
با باز کردن در عمو و جک و رن عمو رو دیدم
ات: سلام
عمو: سلام دختر عروس(خنده)
ات:(خنده) بفرمایید بشینید
«گذر رمانی»
ساعت ۲دقیقه به ۹ بود و هنوز جیمین نیومده بود خیلی نگران بودم و توی افکاذم غرق شده بودم که با صدای جک به خودم اومدم
جک: فکر کنم اقا داماد نمیخواد بیاد
ات: چرا ا....
دینگ دونگ
ات: اومد (لبخند)
درو باز کردم
ات: جیمین
جیمین: ات خوبی
همو بغل کردیم یک کت و شلوار مشکی خوشگل پوشیده بود چشمام داشت برق میزد و خیره بهش بودم که گفت
جیمین: بریم؟ یا میخوای تا صبح بهم خیره بمونی؟ (پوزخند)
ات: نه بریم
م. ات: به به اقا داماد عزیز
جیمین: ات عزیزم نمیدونستم خواهر داری
ات: مادرمه
جیمین: اوه مادر جان ببخشید اخه اصلا بهتون نمیخوره خیلی جوونید
م. ات: جدی؟(لبخند)
جیمین: بله
«شام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا شب تمومش میکنم
۷۸۰
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.