چند پارتی

چند پارتی (جیمین)
p6(last)
«شام»
سر میز نگاهای جیمین و جک رو روی خودم حس میکردم و کمی معذب بودم
بعد شام همه روی مبل نشسته بودن و سکوت مطلق بود که مامانم سکوت رو شکست
م. ات: خب پسرم چیکاره ای؟ خونه؟ ماشینت اینا چی داری؟
جیمین: من یه شرکت که از بابام بهم ارث رسیده رو دارم و ماشن و خونه ی خوبی دارم (من واقعا از ماشین اینا سر در نمیارم هرچی خودتون دوست دارین بزارید اسم ماشبن و اینا رو)
م. ات: انشاءالله خوبخت بشید
(خیلی چسکی نداد بهش دخترشو😂)
منو جیمین بعد از صحبت با مامان بابام توی حیاط رفتیم و اونجا روی تاب نشستیم و شروع کردیم به صحبت
جیمین:میدونی خیلی دوست دارم یکاری رو انجام بدم اماخب...
ات: خب چی؟
جیمین: نمیتونم
ات: چیکار؟
جیمین: اجازه میدی؟
نگاهشو از چشمات به ل//////ب هات داد و نگاهش خمار شد
فهمیدی چی میخواد و (ازم نخواید اسمات بنویسم😂)
این فیک تموم شد گایز!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر شما بودید قبول میکنید؟ 😂
خماری😂💋
دیدگاه ها (۴۳)

رمان (تهیونگ)

رمان

چند پارتی

چند پارتی

پارت ۳۱ات: تو.... خیلی 😡😨جیمین: من چی 😡ات: هیچی.... ترس.... ...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۳#

پارت ۱۲ویو جنگکوک: ات رو گذاشتم خونه ی مامان باباش خودمم رفت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط