گل پژمرده
گل پژمرده
پارت بیستم
تهیونگ:هی خوبی؟ بیا آب بخور چاگیا ا/ت: مرسی. غذا مون تموم شد حساب کردیم و اومدیم بیرون. می سان:مرسی بابا خیلی خوش مزه بود. تهیونگ:یه روز میریم کره اونجا غذاهاش خوشمزه ست اااا راستی یه بارم میریم ایران نه ا/ت؟ ا/ت: چی؟.. اره اره
می سان :مامانی ایران قشنگه؟ ا/ت: اوهوم یبار میبرمت تازه مامانبزرگتم میخواد تو و بابات رو ببینه تهیونگ: چی ؟ یعنی تو نگفتی ما از هم طلا..(حرفش رو خورد بخاطر می سان) ا/ت: با چشم و ابرو بهش اشاره کردم که ادامه نده خداروشکر می سان مشغول کار خودش بودو دقتی به حرفای ما نداشت تهیونگ:اهم اهم خب بریم خونه نظرتون چیه؟ ا/ت: عالیه کوک: داشتم براخودم با ماشین میگشتم که دیدم یه دختری اونور خیابون داره جیغ میزنه قیافش آشنا بود ولی یادم نمیومد کیه دویدم سمتش ماریا: امروز رفتم خرید که یه عوضی بهم تو خیابون گیر داد منم شروع کردم به جیغ زدن که مردی یه مشت تو صورتش خالی کرد هنگ کرده بودم به نظر آشنا میومد کوک: هعی خوبی خانم؟ ماریا: بله ممنون عه .. عه شما حالتون خوبه ؟
کوک:بله ببینم من شمارو میشناسم ؟ اووو شما تو جشن تولد می سان بودید با هم رقصیدیم ماریا:عاا بله خوبید ؟ کوک: عجب تصادفی بریم یه قهوه بخوریم؟ حوصله ام سر رفته بود خدا تورو فرستاد ماریا: بریم(گوشی کوک زنگ خورد) کوک: بله هیونگ؟ جیمین: کجایی؟ کوک: بیرون جیمین: خوبه منو سلین میخوایم بریم بیرون تو هم میای کوک:آره عالیه ماریا هم میاد ماریا: (تو دلش) الان چی گفت؟ منم دعوت کرد؟ اسممو از کجا میدونه؟......
پارت بیستم
تهیونگ:هی خوبی؟ بیا آب بخور چاگیا ا/ت: مرسی. غذا مون تموم شد حساب کردیم و اومدیم بیرون. می سان:مرسی بابا خیلی خوش مزه بود. تهیونگ:یه روز میریم کره اونجا غذاهاش خوشمزه ست اااا راستی یه بارم میریم ایران نه ا/ت؟ ا/ت: چی؟.. اره اره
می سان :مامانی ایران قشنگه؟ ا/ت: اوهوم یبار میبرمت تازه مامانبزرگتم میخواد تو و بابات رو ببینه تهیونگ: چی ؟ یعنی تو نگفتی ما از هم طلا..(حرفش رو خورد بخاطر می سان) ا/ت: با چشم و ابرو بهش اشاره کردم که ادامه نده خداروشکر می سان مشغول کار خودش بودو دقتی به حرفای ما نداشت تهیونگ:اهم اهم خب بریم خونه نظرتون چیه؟ ا/ت: عالیه کوک: داشتم براخودم با ماشین میگشتم که دیدم یه دختری اونور خیابون داره جیغ میزنه قیافش آشنا بود ولی یادم نمیومد کیه دویدم سمتش ماریا: امروز رفتم خرید که یه عوضی بهم تو خیابون گیر داد منم شروع کردم به جیغ زدن که مردی یه مشت تو صورتش خالی کرد هنگ کرده بودم به نظر آشنا میومد کوک: هعی خوبی خانم؟ ماریا: بله ممنون عه .. عه شما حالتون خوبه ؟
کوک:بله ببینم من شمارو میشناسم ؟ اووو شما تو جشن تولد می سان بودید با هم رقصیدیم ماریا:عاا بله خوبید ؟ کوک: عجب تصادفی بریم یه قهوه بخوریم؟ حوصله ام سر رفته بود خدا تورو فرستاد ماریا: بریم(گوشی کوک زنگ خورد) کوک: بله هیونگ؟ جیمین: کجایی؟ کوک: بیرون جیمین: خوبه منو سلین میخوایم بریم بیرون تو هم میای کوک:آره عالیه ماریا هم میاد ماریا: (تو دلش) الان چی گفت؟ منم دعوت کرد؟ اسممو از کجا میدونه؟......
۷.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.