گل پژمرده
گل پژمرده
پارت بیست و یکم
جونگ کوک:خب پس لوکیشن رو برام بفرست. ماریا:ببخشید کجا قراره بریم ؟ مزاحمتون نباشم.کوک:نه بابا راستی باهام راحت باش بهم بگو کوک ماریا:راستی اسم منو از کجا میدونید؟ کوک: مهمه مگه؟ ماریا:خب.. نه. ماریا:(تو دلش)معلوم نیست چم شده چرا وقتی حرف میزنه قلبم خودشو به سینم میکوبه چرا؟ نکنه عاشقش شدم؟ البته بعید نیست چون خیلی جذابه وای دارم چی میگم؟
کوک:ماریا؟ماریا؟ ماریا:هان چیزی گفتی؟ کوک: (خندید) میگم سوار ماشین شو جیمین آدرس رو فرستاد. ماریا:با باشه. (فلش بک به خونه ا/ت و تهیونگ) ا/ت:رسیدیم خونه می سان رو خوابوندم و اومدم تا با تهیونگ صحبت کنم. اهوم اهوم تهیونگ:عا اومدی؟ ا/ت:اره میخوام راجب خانواده مو این چیزا صحبت کنیم. تهیونگ: اممم تو به خانواده ت نگفتی که ما طلاق گرفتیم؟ ا/ت: نه مگه یادت رفته؟ با چه بد بختی باهم ازدواج کردیم حالا هم اگر بهش میگفتم که طلاق گرفتیم بیچاره میشدم.( فلش بک به قبل از ازدواج ا/ت و تهیونگ ) ا/ت:من و تهیونگ همو دوست داریم ولی مادر ا/ت: یعنی چی یعنی میخوای با یه جومونگ ازدواج کنی؟(بچه ها خودتون خانواده های ایرانی رو میشناسین دیگ😂)
ا/ت: از بچگی شما برام تصمیم گرفتید حالا هم من میخوام برا آینده خودم تصمیم بگیرم و با تهیونگ ازدواج میکنم. پدر ا/ت :باشه میزاریم خودت تصمیم گیری کنی ولی اگ به مشکلی بر خوردی خودت میدونی
(فلش بک به حالا) تهیونگ:پس اینطور ا/ت:آره پس نباید بویی میبردن و من این همه سال داشتم بهشون دروغ میگفتم. تهیونگ:ببین ا/ت من فکرامو کردم من دوست.. (تلفن ا/ت زنگ میخوره) ا/ت:عا ببخشید باید جواب بدم. تلفن از بیمارستان بود رفتم تو بالکن و جواب دادم. #خانم ا/ت؟ ا/ت:بله خودم هستم.# لطفا فردا بیاید جواب ازمایشتون رو بگیرید.ا/ت: چشم ممنون. قطع کردم و رفتم پیش تهیونگ.ا/ت:ببخشید یه چیز مهم بود. میخواستی چیزی بگی بگو تهیونگ: نه پشیمون شدم.
پارت بیست و یکم
جونگ کوک:خب پس لوکیشن رو برام بفرست. ماریا:ببخشید کجا قراره بریم ؟ مزاحمتون نباشم.کوک:نه بابا راستی باهام راحت باش بهم بگو کوک ماریا:راستی اسم منو از کجا میدونید؟ کوک: مهمه مگه؟ ماریا:خب.. نه. ماریا:(تو دلش)معلوم نیست چم شده چرا وقتی حرف میزنه قلبم خودشو به سینم میکوبه چرا؟ نکنه عاشقش شدم؟ البته بعید نیست چون خیلی جذابه وای دارم چی میگم؟
کوک:ماریا؟ماریا؟ ماریا:هان چیزی گفتی؟ کوک: (خندید) میگم سوار ماشین شو جیمین آدرس رو فرستاد. ماریا:با باشه. (فلش بک به خونه ا/ت و تهیونگ) ا/ت:رسیدیم خونه می سان رو خوابوندم و اومدم تا با تهیونگ صحبت کنم. اهوم اهوم تهیونگ:عا اومدی؟ ا/ت:اره میخوام راجب خانواده مو این چیزا صحبت کنیم. تهیونگ: اممم تو به خانواده ت نگفتی که ما طلاق گرفتیم؟ ا/ت: نه مگه یادت رفته؟ با چه بد بختی باهم ازدواج کردیم حالا هم اگر بهش میگفتم که طلاق گرفتیم بیچاره میشدم.( فلش بک به قبل از ازدواج ا/ت و تهیونگ ) ا/ت:من و تهیونگ همو دوست داریم ولی مادر ا/ت: یعنی چی یعنی میخوای با یه جومونگ ازدواج کنی؟(بچه ها خودتون خانواده های ایرانی رو میشناسین دیگ😂)
ا/ت: از بچگی شما برام تصمیم گرفتید حالا هم من میخوام برا آینده خودم تصمیم بگیرم و با تهیونگ ازدواج میکنم. پدر ا/ت :باشه میزاریم خودت تصمیم گیری کنی ولی اگ به مشکلی بر خوردی خودت میدونی
(فلش بک به حالا) تهیونگ:پس اینطور ا/ت:آره پس نباید بویی میبردن و من این همه سال داشتم بهشون دروغ میگفتم. تهیونگ:ببین ا/ت من فکرامو کردم من دوست.. (تلفن ا/ت زنگ میخوره) ا/ت:عا ببخشید باید جواب بدم. تلفن از بیمارستان بود رفتم تو بالکن و جواب دادم. #خانم ا/ت؟ ا/ت:بله خودم هستم.# لطفا فردا بیاید جواب ازمایشتون رو بگیرید.ا/ت: چشم ممنون. قطع کردم و رفتم پیش تهیونگ.ا/ت:ببخشید یه چیز مهم بود. میخواستی چیزی بگی بگو تهیونگ: نه پشیمون شدم.
۹.۱k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.