گل پژمرده
گل پژمرده
پارت نوزدهم
ا/ت:گوشیم زنگ خورد..ا/ت:بله معلم: سلام خانم مادر می سان هستید؟ ا/ت:اممم بله اتفاقی افتاده؟ معلم:ببخشید میشه فردا بیاید مهد می سان یکی از بچه های مهد رو کتک زده ا/ت:چی مطمئنید می سان بوده؟ معلم:بله خودم حضور داشتم میدونم بچه ن پیش میاد ولی برای اینکه دیگ تکرار نشه تشریف بیارید. ا/ت: حتما با پدرش تشریف میاریم. قطع کرد ا/ت: می سانننن بدو بیااا کارت دارممم می سان: باشه اومدم تهیونگ: چیزی شده؟ ا/ت:می سان تو مهد دعوا کردی؟ می سان: چی نه ا/ت: بهم دروغ نگو(باداد) می سان: (زد زیر گریه) اره دعوا کردم اخه اخه.. تهیونگ: هی بهتره خودتو کنترل کنی ا/ت اون فقط بچه س بزار حرفش رو بزنه تهیونگ:بهمون بگو چی شده؟ می سان: اون کسی که زدمش همش دستش رو میزاشت رو چشماش و میکشوند و میگفت اون منم(یعنی خودشو شبیه کره آیا میکرد مثلا) ا/ت:اووو عزیزم متاسفم چرا بهم زود تر نگفتی؟ فردا میریم مهد و به معلمت میگم باشه ؟ دیگ ناراحت نباش. می سان:باشه
تهیونگ:خب نظرتون چیه بریم ناهار بخوریم. می سان: آره منم خیلی گشنمه ا/ت:پس بزن بریم. تو رستوران نشستیم و منتظر غذا بودیم
می سان: مامان اون خانواده رو ببین چقدر باهم صمیمی ن تهیونگ برگشت نگاهشون کرد ا/ت: دخترم نگاهشون نکن زشته می سان: چرا تو و بابا مثل اونا نیستین؟ تهیونگ نگاهی به ا/ت انداخت و با حالت سوال در اورد صورتش رو ا/ت:خب.. تهیونگ:دوست داری مثل اونا باشیم؟ می سان:آره تهیونگ:باشه ا/ت: تهیونگ اومد نزدیکم و لپم رو بوسید و همین طور لپ می سان رو تهیونگ:خوبه حالا؟ می سان: اوهوم ا/ت:(باحالت خجالت)هی چی کار میکنی مردم دارن نگاه میکنن. تهیونگ: خب نگاه کنن مگه چیه ما یه خانواده ایم ا/ت: غذا رو آوردن مشغول خوردن غذا بودم که نگاه سنگین کسی رو روم احساس کردم سرم رو بالا آوردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم . شروع کرد به سرفه کردن اون نگاه عاشقونه تهیونگ ا/ت رو به دوران زندگی مشترکشون برد و خاطرات رو براش مرور کرد اون دلش واقعا برای اون روزا تنگ شده بود....
پارت نوزدهم
ا/ت:گوشیم زنگ خورد..ا/ت:بله معلم: سلام خانم مادر می سان هستید؟ ا/ت:اممم بله اتفاقی افتاده؟ معلم:ببخشید میشه فردا بیاید مهد می سان یکی از بچه های مهد رو کتک زده ا/ت:چی مطمئنید می سان بوده؟ معلم:بله خودم حضور داشتم میدونم بچه ن پیش میاد ولی برای اینکه دیگ تکرار نشه تشریف بیارید. ا/ت: حتما با پدرش تشریف میاریم. قطع کرد ا/ت: می سانننن بدو بیااا کارت دارممم می سان: باشه اومدم تهیونگ: چیزی شده؟ ا/ت:می سان تو مهد دعوا کردی؟ می سان: چی نه ا/ت: بهم دروغ نگو(باداد) می سان: (زد زیر گریه) اره دعوا کردم اخه اخه.. تهیونگ: هی بهتره خودتو کنترل کنی ا/ت اون فقط بچه س بزار حرفش رو بزنه تهیونگ:بهمون بگو چی شده؟ می سان: اون کسی که زدمش همش دستش رو میزاشت رو چشماش و میکشوند و میگفت اون منم(یعنی خودشو شبیه کره آیا میکرد مثلا) ا/ت:اووو عزیزم متاسفم چرا بهم زود تر نگفتی؟ فردا میریم مهد و به معلمت میگم باشه ؟ دیگ ناراحت نباش. می سان:باشه
تهیونگ:خب نظرتون چیه بریم ناهار بخوریم. می سان: آره منم خیلی گشنمه ا/ت:پس بزن بریم. تو رستوران نشستیم و منتظر غذا بودیم
می سان: مامان اون خانواده رو ببین چقدر باهم صمیمی ن تهیونگ برگشت نگاهشون کرد ا/ت: دخترم نگاهشون نکن زشته می سان: چرا تو و بابا مثل اونا نیستین؟ تهیونگ نگاهی به ا/ت انداخت و با حالت سوال در اورد صورتش رو ا/ت:خب.. تهیونگ:دوست داری مثل اونا باشیم؟ می سان:آره تهیونگ:باشه ا/ت: تهیونگ اومد نزدیکم و لپم رو بوسید و همین طور لپ می سان رو تهیونگ:خوبه حالا؟ می سان: اوهوم ا/ت:(باحالت خجالت)هی چی کار میکنی مردم دارن نگاه میکنن. تهیونگ: خب نگاه کنن مگه چیه ما یه خانواده ایم ا/ت: غذا رو آوردن مشغول خوردن غذا بودم که نگاه سنگین کسی رو روم احساس کردم سرم رو بالا آوردم که با صورت تهیونگ مواجه شدم . شروع کرد به سرفه کردن اون نگاه عاشقونه تهیونگ ا/ت رو به دوران زندگی مشترکشون برد و خاطرات رو براش مرور کرد اون دلش واقعا برای اون روزا تنگ شده بود....
۱۵.۵k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.