فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
فیک جونگکوک:اتاق۳۱۱
part³¹
ویو چه مین
چایی ساز رو روشن کردم و رفتم از داخل یخچال کیک آوردم و گذاشتم داخل بشقاب و میوه آوردم و درحال شستن میوه ها بودم که جونگکوک گفت...
_از گل گیاه زیاد خوشت میاد؟
+اره حس خوبی بهم میدن طبعیت،گیاه خیلی قشنگن حس زندگی بهم میدن
_چه جالب،دقیقا همون حسی که تو بهم میدی رو گیاها بهت میدن
+چی؟من حس زندگی بهت میدم؟
_هع اره همیشه باعث خندم میشی وقتی پیشتم انگار تازه دارم زندگی میکنم مثل بمب پروتئین میمونی برام
+واقعا؟
_اره،چیز عجیبه ای؟
+اعمم خب نه..فقط اولین باره که یکی این حرفا رو بهم میگه برای اینکه مطمعن شمپرسیدم،شرمنده(لبخند)
_فکر کردی دارمدروغ میگم؟(اخم)
+چی نه نه اصلا فقط بخاطر اینکه اولین بارمه پرسیدم ببخشید اگه میدونستم اینقدر عصبانی میشی اصلا چیزی نمیگفتم ببخشید
_هااا؟چرا اینقدر عذرخواهی میکنی؛من فقط برای اینکه اذیتت کنم اخم کردم
+ها؟اهان(خنده)به خدا که خلی جونگکوک(خنده)
_(خنده)من هر حسی که بهت دارم حقیقیه هیچ کدومش فیک نیست همش واقعیه
+ها؟
_اعمم..چیزه منظورم...اعم..ولش کن
+اعم خب باشه هرجور راحتی
_ممنون
+خواهش
چایی دم کشید و ریختم توی لیوان و با کیک و میوه بردم گذاشتم رو میز
+جونگکوک
_بله؟
+بیا بشین چایی کیک آوردم با میوه
_باشه
جونگکوک امد نشست و چه مین هم نشست و جونگکوک یه تیکه از کیک رو خورد
_چه خوشمزه است؛خودت درست کردی؟
+اره خوشت میاد؟
_معلومه؛ فکر نمیکردم آشپزی بلد باشی
+وقتی تنها زندگی کنم باید بلد باشم دیگه
_اهان
_نمیدونستم سگ داری
+مال بابام بود
_بابات؟
+اره
_پس الان کجاست؟
+خب وقتی که ۱۹سالم بود توی تصادف مامان بابام رو از دست دادم
_متاسفم
+چرا؟تقصیرتو که نیست
_میدونم(لبخند)
_اسمش چیه؟
+داگ
_داگ؟
+اره داگ،بابام اسمش رو گذاشته بود داگ برای چیزی جز داگ صداش نمیزنم
_بهش میخوره،داگ
(جونگکوک سگ رو ناز میکنه)
_توی اون تصادف تو هم بودی؟
+نه نبودم اگه بودم صددرصد مُرده بودم
_مُرده بودی؟
+اره،ماشین مامان بابام بین دوتا ماشین پِرس میشه
_واقعا؟
+اره ،ماشین مامان بابام ببن دوتا ماشین بوده و بین اون دوتا پِرس میشه
_با ماشین معمولی که نمیشه پس چجوری پِرس میشه ماشین
+خب وتا ماشین خیلی بزرگبودن و داشتن بار میبردن برای همین
_آهان
+اره دیگه من دانشگاه بودم برای همین نمیدونستمکجا میرفتن
_اوه پس خوبه که نبودی
+چطور؟
_اگه بودی خیلی تنها بودم الان
+واقعا؟
_اره
+(لبخند)
بعد کلی حرف زدن با جونگکوک و خندیدن گوشی جونگکدک زنگ خورد
جونگکوک خیلی سرد با تلفن حرف میزد و وقتی که مکالمه اش تموم شد
_مندیگه برم
+چیزی شده؟
_نه چطور؟
+آخه وقتی که باتلفن حرف میزدی خیلی سرد بود حرف زدنت
_من تلفنی اینطوریحرف میزنم
+آهان
_بعدا میبینمت
part³¹
ویو چه مین
چایی ساز رو روشن کردم و رفتم از داخل یخچال کیک آوردم و گذاشتم داخل بشقاب و میوه آوردم و درحال شستن میوه ها بودم که جونگکوک گفت...
_از گل گیاه زیاد خوشت میاد؟
+اره حس خوبی بهم میدن طبعیت،گیاه خیلی قشنگن حس زندگی بهم میدن
_چه جالب،دقیقا همون حسی که تو بهم میدی رو گیاها بهت میدن
+چی؟من حس زندگی بهت میدم؟
_هع اره همیشه باعث خندم میشی وقتی پیشتم انگار تازه دارم زندگی میکنم مثل بمب پروتئین میمونی برام
+واقعا؟
_اره،چیز عجیبه ای؟
+اعمم خب نه..فقط اولین باره که یکی این حرفا رو بهم میگه برای اینکه مطمعن شمپرسیدم،شرمنده(لبخند)
_فکر کردی دارمدروغ میگم؟(اخم)
+چی نه نه اصلا فقط بخاطر اینکه اولین بارمه پرسیدم ببخشید اگه میدونستم اینقدر عصبانی میشی اصلا چیزی نمیگفتم ببخشید
_هااا؟چرا اینقدر عذرخواهی میکنی؛من فقط برای اینکه اذیتت کنم اخم کردم
+ها؟اهان(خنده)به خدا که خلی جونگکوک(خنده)
_(خنده)من هر حسی که بهت دارم حقیقیه هیچ کدومش فیک نیست همش واقعیه
+ها؟
_اعمم..چیزه منظورم...اعم..ولش کن
+اعم خب باشه هرجور راحتی
_ممنون
+خواهش
چایی دم کشید و ریختم توی لیوان و با کیک و میوه بردم گذاشتم رو میز
+جونگکوک
_بله؟
+بیا بشین چایی کیک آوردم با میوه
_باشه
جونگکوک امد نشست و چه مین هم نشست و جونگکوک یه تیکه از کیک رو خورد
_چه خوشمزه است؛خودت درست کردی؟
+اره خوشت میاد؟
_معلومه؛ فکر نمیکردم آشپزی بلد باشی
+وقتی تنها زندگی کنم باید بلد باشم دیگه
_اهان
_نمیدونستم سگ داری
+مال بابام بود
_بابات؟
+اره
_پس الان کجاست؟
+خب وقتی که ۱۹سالم بود توی تصادف مامان بابام رو از دست دادم
_متاسفم
+چرا؟تقصیرتو که نیست
_میدونم(لبخند)
_اسمش چیه؟
+داگ
_داگ؟
+اره داگ،بابام اسمش رو گذاشته بود داگ برای چیزی جز داگ صداش نمیزنم
_بهش میخوره،داگ
(جونگکوک سگ رو ناز میکنه)
_توی اون تصادف تو هم بودی؟
+نه نبودم اگه بودم صددرصد مُرده بودم
_مُرده بودی؟
+اره،ماشین مامان بابام بین دوتا ماشین پِرس میشه
_واقعا؟
+اره ،ماشین مامان بابام ببن دوتا ماشین بوده و بین اون دوتا پِرس میشه
_با ماشین معمولی که نمیشه پس چجوری پِرس میشه ماشین
+خب وتا ماشین خیلی بزرگبودن و داشتن بار میبردن برای همین
_آهان
+اره دیگه من دانشگاه بودم برای همین نمیدونستمکجا میرفتن
_اوه پس خوبه که نبودی
+چطور؟
_اگه بودی خیلی تنها بودم الان
+واقعا؟
_اره
+(لبخند)
بعد کلی حرف زدن با جونگکوک و خندیدن گوشی جونگکدک زنگ خورد
جونگکوک خیلی سرد با تلفن حرف میزد و وقتی که مکالمه اش تموم شد
_مندیگه برم
+چیزی شده؟
_نه چطور؟
+آخه وقتی که باتلفن حرف میزدی خیلی سرد بود حرف زدنت
_من تلفنی اینطوریحرف میزنم
+آهان
_بعدا میبینمت
۶.۰k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.