💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
ادامه یpart 21🤍✨
داشتیم دنبال مدیر میرفتیم و عکس میگرفتیم چند تا عکس دست جمعی گرفتیم خیلی خوب شده بود (منظورش از عکس دست جمعی یعنی نامجون ،شوگا،جیهوپ،جین،جیوو،جیمین،تهیونگ،مینجی، کوک و یوناس)
بچه ها نشسته بودن و داشتن استراحت میکردم هرچند نفر ی زیر انداز پهن کرده بودن و نشسته بودن
ماهم ی زیرانداز پهن کردیم و نشستیم کاترین هم اومد پیشمون
مگه این سرد نشده بود پس چرا اومد اینجا نشست
هی با کوک گرم میگرفت و کوک سعی میکرد زیاد باهاش گرم نگیره ولی باهم میخندیدن و خوشحال بودن همه
احساس بدی داشتم و تصمیم گرفتم برم یکم راه برم
یونا:بچه ها من میرم یکم راه برم
کوک:عام منم میام
یونا:نه نه تو نیا با کاترین بشینین و حرف بزنین من بر میگردم
نامجون:گم نشی دختر
یونا:نه گم نمیشم
نامجون:اوکی برو
(از زبان جیمین)
کم کم از قصد این دختره کاترین داشتم با خبر میشدم ک یهو نگاهم ب یونا افتاد
معلوم بود ک ناراحته از این ک کوک و کاترین باهم میخندیدن
که یهو گفت من میرم راه برم
درکش میکنم خیلی ناراحت بود
خواستم دنبالش برم ک نامجون گفت بشین میخوایم غذا بخوریم و نزاشتن برم
نیم ساعتی گذشت ولی از یونا خبری نشد
هنوز نیومده بود....
(از زبان کوک)
اه چقدر این دختره رو مخه
از وقتی ک اومده داره هی بهم نزدیک میشه و چند باری بازوم رو گرفت
یونا رفته و هنوز بر نگشته
چرا گفت باهاش نرم
چرا نزاشت باهاش برم و گفت با کاترین حرف بزنید
نکنه......نکنه فک کرده از کاترین خوشم میاد و واسه همین ناراحت شده
واییی خدا خیلی بد شد که
مدیر:بچه ها میخوایم راه بیوفتیم بریم سمت آبشار
رو کردم ب نامجون و گفتم
کوک:ولی هنوز یونا نیومده
تهیونگ:اره دارم نگرانش میشم
نامجون:نه بچه ها نترسین الانه ک بیاد
از مدیر خواستیم تا یکم صبر کنن ک یونا بیاد
.........................
(دو ساعت بعد)
خیلی وایستادیم ولی یونا نیومد خیلی نگرانش بودم و تهیونگ حالش داشت بد میشد جوری ک اگه ولش میکردی میشست گریه میکرد مثل بچه ها انگار نیمه ی خودشو گم کرده
کلی سوال تو سرم بود
الان کجاست
حالش خوبهچرا نمیاد
از من ناراحت بود
و کلی سوال دیگه
همه داشتن دنبال یونا میگشتن و همه نگرانش بودن ولی اون دختره کاترین ک انگار دوست صمیمیش بوده هی به من میچسبید و بهم دست میزد و اصلا واسش مهم نبود ک یونا کم شده همش میگفت مگه بچس ک گم بشه و اینا (تا پارت بعد 🖐🏻)
ادامه یpart 21🤍✨
داشتیم دنبال مدیر میرفتیم و عکس میگرفتیم چند تا عکس دست جمعی گرفتیم خیلی خوب شده بود (منظورش از عکس دست جمعی یعنی نامجون ،شوگا،جیهوپ،جین،جیوو،جیمین،تهیونگ،مینجی، کوک و یوناس)
بچه ها نشسته بودن و داشتن استراحت میکردم هرچند نفر ی زیر انداز پهن کرده بودن و نشسته بودن
ماهم ی زیرانداز پهن کردیم و نشستیم کاترین هم اومد پیشمون
مگه این سرد نشده بود پس چرا اومد اینجا نشست
هی با کوک گرم میگرفت و کوک سعی میکرد زیاد باهاش گرم نگیره ولی باهم میخندیدن و خوشحال بودن همه
احساس بدی داشتم و تصمیم گرفتم برم یکم راه برم
یونا:بچه ها من میرم یکم راه برم
کوک:عام منم میام
یونا:نه نه تو نیا با کاترین بشینین و حرف بزنین من بر میگردم
نامجون:گم نشی دختر
یونا:نه گم نمیشم
نامجون:اوکی برو
(از زبان جیمین)
کم کم از قصد این دختره کاترین داشتم با خبر میشدم ک یهو نگاهم ب یونا افتاد
معلوم بود ک ناراحته از این ک کوک و کاترین باهم میخندیدن
که یهو گفت من میرم راه برم
درکش میکنم خیلی ناراحت بود
خواستم دنبالش برم ک نامجون گفت بشین میخوایم غذا بخوریم و نزاشتن برم
نیم ساعتی گذشت ولی از یونا خبری نشد
هنوز نیومده بود....
(از زبان کوک)
اه چقدر این دختره رو مخه
از وقتی ک اومده داره هی بهم نزدیک میشه و چند باری بازوم رو گرفت
یونا رفته و هنوز بر نگشته
چرا گفت باهاش نرم
چرا نزاشت باهاش برم و گفت با کاترین حرف بزنید
نکنه......نکنه فک کرده از کاترین خوشم میاد و واسه همین ناراحت شده
واییی خدا خیلی بد شد که
مدیر:بچه ها میخوایم راه بیوفتیم بریم سمت آبشار
رو کردم ب نامجون و گفتم
کوک:ولی هنوز یونا نیومده
تهیونگ:اره دارم نگرانش میشم
نامجون:نه بچه ها نترسین الانه ک بیاد
از مدیر خواستیم تا یکم صبر کنن ک یونا بیاد
.........................
(دو ساعت بعد)
خیلی وایستادیم ولی یونا نیومد خیلی نگرانش بودم و تهیونگ حالش داشت بد میشد جوری ک اگه ولش میکردی میشست گریه میکرد مثل بچه ها انگار نیمه ی خودشو گم کرده
کلی سوال تو سرم بود
الان کجاست
حالش خوبهچرا نمیاد
از من ناراحت بود
و کلی سوال دیگه
همه داشتن دنبال یونا میگشتن و همه نگرانش بودن ولی اون دختره کاترین ک انگار دوست صمیمیش بوده هی به من میچسبید و بهم دست میزد و اصلا واسش مهم نبود ک یونا کم شده همش میگفت مگه بچس ک گم بشه و اینا (تا پارت بعد 🖐🏻)
۲.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.