رمان مافیاهای جذاب من ✸
رمان مافیاهای جذاب من ✸
# پارت ۸
ویو جیمین : ا.ت رو بردمش تو اتاقش ، ا.ت وقتی خواب بود خیلی معصوم دیده میشد خیلی قوقولی بود 😊( نویسنده : تو خودت قوقولیی ) ا.ت رو گذاشتم رو تختش و خدافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم ساعت ۲ نصف شب بود ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم که با دیدن اون ه.ر.زه عصبی شدم
جیمین : تو اینجا چیکار میکنییییی ؟ ( داد )
کارمیلا : چیه ؟ نمیخوای دوست دخترت رو ببینی ؟ هوممم
جیمین : هه ... دوست دختر ؟ یادت نرفته چطوری ولم کردی ؟ تو منو بخاطر پولم میخواستی کارمیلا .... ه.ر.زه ای مثل تو لیاقت زندگی با منو نداره از خونهی من گمشو برو بیرون .....
کارمیلا : اوکی عزیزم ... فردا میام پیشت
جیمین ( یه سیلی مُفَصَل میزنه ) برو گمشو پاتم دیگه اینجا نزار ....
کارمیلا : هه ... باش هر جور تو بخوای ولی منم خوب بلدم عوضش رو وا کنم خوب منتظر بمون چون نمیزارم روی خوش تو زندگیت ببینی ( خندهی شیطانی )
جیمین : عه ؟ نه بابا ... تو کی باشی ؟
کارمیلا : دوست دختر پارک جیمین .... نظرت چیه هوممم؟
جیمین : ای ه.ر.زه .... کارمیلا میدونی که من خوب بلدم زندگی آدمارو نابود کنم پس برو
کارمیلا : ه.ر.زه ؟ اوکی هر جور تو بگی ولی با خانم لی ا.ت شروع میکنم ( پوزخند )
جیمین : عه ؟ نه بابا
کارمیلا : اوکی..... میبینیم
ویو جیمین : از کارمیلا متنفرم ... اون دوست دختر قبلیم بود دوسش داشتم ولی زیادی ه.و.ل بود بهم خیالنت کرد الان به جای اینکه من از اون انتقام بگیرم اون داره انتقام میگیره ( پوزخند با مسخره ) بی توجه به این حرفا رفتم تو اتاقم و خودمو رو تخت وِلو کردم ... همین که چشمام رو بستم خواب منو به دنیای خودش برد .....
........
☆ پرش زمانی به فردا صبح
ویو جیمین : با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم سریع شمارهی ا.ت رو گرفتم .....
ویو ا.ت : با صدای زنگ زدن گوشیم از خواب بیدار شدم شماره ناشناس بود جواب دادم
ا.ت : بله ؟ ( خواب آلود )
جیمین : سلام .... خوبی... ببین امروز پاتو از خونه بیرون نزار خودم میام دنبالت قول بده هاااااا
ا.ت : آخه چرا ؟ مگه چی شده ؟؟
جیمین : ا.ت همین که گفتم میام توضیح میدم
ا.ت : اصلا تو مگه خونه منو بلدی ؟؟
جیمین : آره اونم میگم سریع میام بای
ویو ا.ت : با حرف جیمین کمی ترسیدم ولی بیخیال شدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم و یه لباس مناسب خوشگل پوشیدم و رفتم پایین و صبحونه رو آماده کردم چون بخاطر اتفاقی که برا آجوما افتاده بود بهش مرخصی داده بودم .....
بعد خوردن صبحونه زنگ خونه رو زدن رفتم وا کنم کسی نبود وقتی درو وا کردم با ضربهای به سرم خورد سرم سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم .........
( پارت بعدی در روز های آینده .... شوخی بود تا شب یه پارت دیگه میزارم لایکم یادتون نره بی زحمت دنبالمم کنین❤️)
# پارت ۸
ویو جیمین : ا.ت رو بردمش تو اتاقش ، ا.ت وقتی خواب بود خیلی معصوم دیده میشد خیلی قوقولی بود 😊( نویسنده : تو خودت قوقولیی ) ا.ت رو گذاشتم رو تختش و خدافظی کردم و به سمت خونه حرکت کردم ساعت ۲ نصف شب بود ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم که با دیدن اون ه.ر.زه عصبی شدم
جیمین : تو اینجا چیکار میکنییییی ؟ ( داد )
کارمیلا : چیه ؟ نمیخوای دوست دخترت رو ببینی ؟ هوممم
جیمین : هه ... دوست دختر ؟ یادت نرفته چطوری ولم کردی ؟ تو منو بخاطر پولم میخواستی کارمیلا .... ه.ر.زه ای مثل تو لیاقت زندگی با منو نداره از خونهی من گمشو برو بیرون .....
کارمیلا : اوکی عزیزم ... فردا میام پیشت
جیمین ( یه سیلی مُفَصَل میزنه ) برو گمشو پاتم دیگه اینجا نزار ....
کارمیلا : هه ... باش هر جور تو بخوای ولی منم خوب بلدم عوضش رو وا کنم خوب منتظر بمون چون نمیزارم روی خوش تو زندگیت ببینی ( خندهی شیطانی )
جیمین : عه ؟ نه بابا ... تو کی باشی ؟
کارمیلا : دوست دختر پارک جیمین .... نظرت چیه هوممم؟
جیمین : ای ه.ر.زه .... کارمیلا میدونی که من خوب بلدم زندگی آدمارو نابود کنم پس برو
کارمیلا : ه.ر.زه ؟ اوکی هر جور تو بگی ولی با خانم لی ا.ت شروع میکنم ( پوزخند )
جیمین : عه ؟ نه بابا
کارمیلا : اوکی..... میبینیم
ویو جیمین : از کارمیلا متنفرم ... اون دوست دختر قبلیم بود دوسش داشتم ولی زیادی ه.و.ل بود بهم خیالنت کرد الان به جای اینکه من از اون انتقام بگیرم اون داره انتقام میگیره ( پوزخند با مسخره ) بی توجه به این حرفا رفتم تو اتاقم و خودمو رو تخت وِلو کردم ... همین که چشمام رو بستم خواب منو به دنیای خودش برد .....
........
☆ پرش زمانی به فردا صبح
ویو جیمین : با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم سریع شمارهی ا.ت رو گرفتم .....
ویو ا.ت : با صدای زنگ زدن گوشیم از خواب بیدار شدم شماره ناشناس بود جواب دادم
ا.ت : بله ؟ ( خواب آلود )
جیمین : سلام .... خوبی... ببین امروز پاتو از خونه بیرون نزار خودم میام دنبالت قول بده هاااااا
ا.ت : آخه چرا ؟ مگه چی شده ؟؟
جیمین : ا.ت همین که گفتم میام توضیح میدم
ا.ت : اصلا تو مگه خونه منو بلدی ؟؟
جیمین : آره اونم میگم سریع میام بای
ویو ا.ت : با حرف جیمین کمی ترسیدم ولی بیخیال شدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای لازم رو انجام دادم و یه لباس مناسب خوشگل پوشیدم و رفتم پایین و صبحونه رو آماده کردم چون بخاطر اتفاقی که برا آجوما افتاده بود بهش مرخصی داده بودم .....
بعد خوردن صبحونه زنگ خونه رو زدن رفتم وا کنم کسی نبود وقتی درو وا کردم با ضربهای به سرم خورد سرم سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم .........
( پارت بعدی در روز های آینده .... شوخی بود تا شب یه پارت دیگه میزارم لایکم یادتون نره بی زحمت دنبالمم کنین❤️)
۴.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.