با غم تنهایی ام دیگر مدارا کرده ام

با غم تنهایی ام دیگر مدارا کرده ام
با خودم یک خلوت جانانه برپاکرده ام

آخرش یک شب گلوی بغض را خواهم گرفت
من که هر شب گریه هایم را تماشا کرده ام

گفته بودم بی تو میمیرم خدایی راست بود
چند وقتی هست هی امروز و فردا کرده ام

شعر بی چشمان تو در ذهن من خشکیده است
این غزل را توی شالیزار پیدا کرده ام

من حواسم نیست از روزی که رفتی چند بار
چند بار این درد سرکش را مداوا کرده ام

ادعای بی خیالی پیش این عاشق نکن
من خودم یک عمر از این ادعاها کرده ام

قول دادم این اواخر پاک باشم از دروغ
"دوستت دارم " ولی هر بار حاشا کرده ام
دیدگاه ها (۲)

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا ...

تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان منشب، مگر بودش گذر بر منزل ج...

عطـرِ آغـوشِ تـو بـر پیـرهنم جا ماندهیک نفـر بعدِ تـو اینجا ...

روزگاری را بدون عشق سر کردم، نشدخواستم دیوانه‌وار از عشق برگ...

"صحنهٔ ناگهانی"هوای صخره ناگهان سنگین شد... گویی اکسیژن داشت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط