تازه گردید از نسیم صبحگاهی جان من

تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من

بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین
می‌کند کار سمندر، بلبل بستان من

طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست
صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من

گفتمش: از کاو کاو سینه‌ام، مقصود چیست؟
گفت: می‌ترسم که بگذارد در آن پیکان من

بس که بردم آبروی خود به سالوسی و زرق
ننگ می‌دارند اهل کفر، از ایمان من

با خیالت دوش، بزمی داشتم، راحت فزا
از برای مصلحت بود اینهمه افغان من

رفتم و پیش سگ کویت، سپردم جان و دل
ای خوش آن روزی که پیشت، جان سپارد جان من

از دل خود، دارم این محنت، نه از ابنای دهر
کاش بودی این دل سرگشته در فرمان من

چون بهائی، صدهزاران درد دارم جانگداز
صدهزاران، درد دیگر هست سرگردان من

#شیخ_بهایی


ً💫🎋
دیدگاه ها (۲)

ما عاشقیم و خوشتر از این کار، کار نیست یعنی به کا...

‌ دلم وقتی که می گیرد تو می آیی به دیدارمبه من آهسته می گویی...

گفت دیده ست مرا؛ این که کجا یادش نیستهمه چیزم شده و هیچ مرا ...

با غم تنهایی ام دیگر مدارا کرده امبا خودم یک خلوت جانانه برپ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط