پارت 101
#پارت_101
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
خندید و گوشی رو قطع کرد
عصبی گوشی رو کوبیدم و به دیوار داد زدم :
لعنت به همه تون لعنت.
( چند روز بعد )
( مهسا )
از استرس تموم دستام یخ بسته بود همش منتظر نتیجه دادگاه بودم
خیلی کنجکاو بودم بدونم نتیجه دادگاه چی میشه و سر اون دوتا پست فطرت چی میاد
یا تا اخر عمرشون زندان میمونن یا اعدام میشن
اعدام ؟! چند بار این جمله تو ذهنم اکو رفت ... واژه ایی بیگانه بود واسم وایژه ایی که
خیلی خیلی بیگانه بود ... با قرار گرفتن دستی رو دستم سرمو بلند کردم
با دیدن آرش نگاهمو دزدیم
حتی توام واسم بیگانه شدی ! من تو این کشور غریب چیکار کنم ؟!
آرش : مهسا
چشمامو محکم رو هم گذاشتم لعنتی اینجوری صدام نزن ، قلبم ناارومو بیشتر از این بی قرار تر نکن
خواهش میکنم
بازم صدای گرمش پیچید تو گوشم ، بازم قلبم زیر و رو شد بازم ضربان قلبم بالا رفت
جوابی بهش ندادم که بازم تو اغوش گرمش فرو رفتم ، اغوشی که این همه مدت ازش
محروم بودم ، اغوشی که خودشو ازم محروم کرده بود
محکم خودمچ بهش فش..ردم و چنگی به پیرهنش زدم
دستشو دور کمرم محکم حلقه کرد و ب...وسه ایی رو موهام زد
#پارت_102
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
از بغلش بیرون اومدم ، سرمو پایین انداختم تو کی انقدر واسه من بیگانه شدی اخه ؟!
تو همین فکرا بودم که صدای تلفن آرش به گوش رسید نگاه کوتاهی به من انداخت و تلفن رو جواب داد:
بله ؟
_......
آرش : خب چی شد ؟!
_......
دستی تو موهاش کشید : مطمئنی دیگه خودت همه چی رو نظاره گر بودی ؟!
_.....
آرش: زمانش کی هست ؟!
_...
نمیدونستم در مورد چی داره صحبت میکنه ، اما مطمئن بودم که موضوع راجب اون دوتا پست فطرته !!
چند دقیقه تلفن رو قطع کرد با ترس پرسیدم :
خب چی شد ؟!
زل زد تو چشمام هیچی نمیگفت ، ته دلم خالی شد
یکم بلند تر پرسیدم : بگو چی شده ؟!
بازم سکوت کرد ، جلو رفتم رو به روش ایستادم سرمو بالا گرفتم و کمی بلند تر سوالمو پرسیدم :
بگو چی شده
پوفی کشید و خواست حرف بزنه که بازم زنگ گوشیش به صدا دراومد
نگاهی به صفحه موبایلش انداخت و جواب داد
چند دقیقه بعد تلفن رو قطع کرد بی صبرانه پرسیدم :
بگو دیگه آرش جون به ل.بم کردی پوفی کشید و ل.ب باز کرد :
اونا ....
با شنیدن ادامه جمله ش ته دلم خالی شد ....
#پارت_103
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بگو دیگه آرش جون به دلم کردی ،
پوفی کشید و ل ب باز کرد :
اونا محکوم به اعدام شدن !!
ته دلم خالی شد ، حسم قابل توصیف نبود فقط شوکه به آرش زل بودم
ناباور کردم : راست میگی یا ...؟
دستمو گرفت : عزیزم واقعی واقعیه محکوم به اعدام شدم خیالت راحت
ضربان قلبم رفت بالا ، باورش سخت بود واسم بالاخره به سزای اعمالشو میرسن
بالاخره حقم گرفته میشه ، محکم چشمامو رو هم گذاشتم میدونستم الان خونه مادربزرگم واویلاست
مخصوصا وقتی موضوع رو فهمیدن کلا با مامان قطع راب. طه کرده بودن
فشاری به دستم داد :
مهسا
چشمامو باز کردم : بله !
ل. ب زد : خوبی ؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم دستشو دور کمرم انداخت سرمو رو سی. نه ش گذاشتم
چند دقیقه بعد شروع کرد به حرف زدن :
من هنوز اون شب خوب به یاد ندارم و نمیدونم چه اتفاقی افتاد
اما اینو میدونم که اون شب ما وحشیانه ترین کار ممکن رو در حقت کردیم ، با اینکه منم
باید باهاشون مجازات میشدم اما تو ، روانشناس ها نذاشتید اما ...
مکثی کرد هر چقدر منتظر بودم ادامه بده چیزی نگفت
برای همین گفتم : خب ؟!
نفسشو بیرون داد : اما کاش میذاشتید منم با اونا مجازات شم کاش
از بغلش بیرون اومدم و گفتم : این حرفا چیه آرش تو اون کار دست خودت نبود
نوازش گونه دستشو رو گونه م کشید و پیشمونیمو ب..و. سید و گفت :
الان دیگه بخاطر من اذیت نمیشدی !!!
گیج بهش زل زدم که ...
#پارت_104
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
گیج بهش زل زدم که فشاری به کمرم داد ، ابرویی بالا انداختم :
منظورت چیه ؟!
خندید و چیزی نگفت ازم فاصله گرفت و با قدمای بلند از سالن خارج شد
گیج به سرجاش زل زده بودم منظورش چی بود، اصلا آرش چه ضرری میتونه واسه من داشته باشه ؟!
انقدر توی فکر بودم که صدای زنگ موبایلم بلند شد سری تکون دادم و از رو میز گوشیمو برداشتم
با دیدن شماره کیوان ،پوفی کشیدم و خواستم جواب ندم
اما با یاداوردی شرط بندیمون جواب دادم :
بله ؟!
کیوان : خوبی ؟!
حوصله بحث کردن نداشتم : برو سر اصل مطلب
خندید : عجب ، یادته بهت گفته بودم دسته آرش رو واست رو میکنم ؟!
اهومی گفتم ، بازم خندید :
خب الان من مدارک لازم رو دارم کی میای
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
خندید و گوشی رو قطع کرد
عصبی گوشی رو کوبیدم و به دیوار داد زدم :
لعنت به همه تون لعنت.
( چند روز بعد )
( مهسا )
از استرس تموم دستام یخ بسته بود همش منتظر نتیجه دادگاه بودم
خیلی کنجکاو بودم بدونم نتیجه دادگاه چی میشه و سر اون دوتا پست فطرت چی میاد
یا تا اخر عمرشون زندان میمونن یا اعدام میشن
اعدام ؟! چند بار این جمله تو ذهنم اکو رفت ... واژه ایی بیگانه بود واسم وایژه ایی که
خیلی خیلی بیگانه بود ... با قرار گرفتن دستی رو دستم سرمو بلند کردم
با دیدن آرش نگاهمو دزدیم
حتی توام واسم بیگانه شدی ! من تو این کشور غریب چیکار کنم ؟!
آرش : مهسا
چشمامو محکم رو هم گذاشتم لعنتی اینجوری صدام نزن ، قلبم ناارومو بیشتر از این بی قرار تر نکن
خواهش میکنم
بازم صدای گرمش پیچید تو گوشم ، بازم قلبم زیر و رو شد بازم ضربان قلبم بالا رفت
جوابی بهش ندادم که بازم تو اغوش گرمش فرو رفتم ، اغوشی که این همه مدت ازش
محروم بودم ، اغوشی که خودشو ازم محروم کرده بود
محکم خودمچ بهش فش..ردم و چنگی به پیرهنش زدم
دستشو دور کمرم محکم حلقه کرد و ب...وسه ایی رو موهام زد
#پارت_102
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
از بغلش بیرون اومدم ، سرمو پایین انداختم تو کی انقدر واسه من بیگانه شدی اخه ؟!
تو همین فکرا بودم که صدای تلفن آرش به گوش رسید نگاه کوتاهی به من انداخت و تلفن رو جواب داد:
بله ؟
_......
آرش : خب چی شد ؟!
_......
دستی تو موهاش کشید : مطمئنی دیگه خودت همه چی رو نظاره گر بودی ؟!
_.....
آرش: زمانش کی هست ؟!
_...
نمیدونستم در مورد چی داره صحبت میکنه ، اما مطمئن بودم که موضوع راجب اون دوتا پست فطرته !!
چند دقیقه تلفن رو قطع کرد با ترس پرسیدم :
خب چی شد ؟!
زل زد تو چشمام هیچی نمیگفت ، ته دلم خالی شد
یکم بلند تر پرسیدم : بگو چی شده ؟!
بازم سکوت کرد ، جلو رفتم رو به روش ایستادم سرمو بالا گرفتم و کمی بلند تر سوالمو پرسیدم :
بگو چی شده
پوفی کشید و خواست حرف بزنه که بازم زنگ گوشیش به صدا دراومد
نگاهی به صفحه موبایلش انداخت و جواب داد
چند دقیقه بعد تلفن رو قطع کرد بی صبرانه پرسیدم :
بگو دیگه آرش جون به ل.بم کردی پوفی کشید و ل.ب باز کرد :
اونا ....
با شنیدن ادامه جمله ش ته دلم خالی شد ....
#پارت_103
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
بگو دیگه آرش جون به دلم کردی ،
پوفی کشید و ل ب باز کرد :
اونا محکوم به اعدام شدن !!
ته دلم خالی شد ، حسم قابل توصیف نبود فقط شوکه به آرش زل بودم
ناباور کردم : راست میگی یا ...؟
دستمو گرفت : عزیزم واقعی واقعیه محکوم به اعدام شدم خیالت راحت
ضربان قلبم رفت بالا ، باورش سخت بود واسم بالاخره به سزای اعمالشو میرسن
بالاخره حقم گرفته میشه ، محکم چشمامو رو هم گذاشتم میدونستم الان خونه مادربزرگم واویلاست
مخصوصا وقتی موضوع رو فهمیدن کلا با مامان قطع راب. طه کرده بودن
فشاری به دستم داد :
مهسا
چشمامو باز کردم : بله !
ل. ب زد : خوبی ؟
سرمو به نشونه مثبت تکون دادم دستشو دور کمرم انداخت سرمو رو سی. نه ش گذاشتم
چند دقیقه بعد شروع کرد به حرف زدن :
من هنوز اون شب خوب به یاد ندارم و نمیدونم چه اتفاقی افتاد
اما اینو میدونم که اون شب ما وحشیانه ترین کار ممکن رو در حقت کردیم ، با اینکه منم
باید باهاشون مجازات میشدم اما تو ، روانشناس ها نذاشتید اما ...
مکثی کرد هر چقدر منتظر بودم ادامه بده چیزی نگفت
برای همین گفتم : خب ؟!
نفسشو بیرون داد : اما کاش میذاشتید منم با اونا مجازات شم کاش
از بغلش بیرون اومدم و گفتم : این حرفا چیه آرش تو اون کار دست خودت نبود
نوازش گونه دستشو رو گونه م کشید و پیشمونیمو ب..و. سید و گفت :
الان دیگه بخاطر من اذیت نمیشدی !!!
گیج بهش زل زدم که ...
#پارت_104
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (2) 🌙
گیج بهش زل زدم که فشاری به کمرم داد ، ابرویی بالا انداختم :
منظورت چیه ؟!
خندید و چیزی نگفت ازم فاصله گرفت و با قدمای بلند از سالن خارج شد
گیج به سرجاش زل زده بودم منظورش چی بود، اصلا آرش چه ضرری میتونه واسه من داشته باشه ؟!
انقدر توی فکر بودم که صدای زنگ موبایلم بلند شد سری تکون دادم و از رو میز گوشیمو برداشتم
با دیدن شماره کیوان ،پوفی کشیدم و خواستم جواب ندم
اما با یاداوردی شرط بندیمون جواب دادم :
بله ؟!
کیوان : خوبی ؟!
حوصله بحث کردن نداشتم : برو سر اصل مطلب
خندید : عجب ، یادته بهت گفته بودم دسته آرش رو واست رو میکنم ؟!
اهومی گفتم ، بازم خندید :
خب الان من مدارک لازم رو دارم کی میای
۶۳.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.