چه شود به پاس عشقم، به کنار من بمانی؟!
چه شود به پاس عشقم، به کنار من بمانی؟!
که جدا ز روی ماهت ، دل دردمند ما را
تو که ارمغان عشقی، به شبم ستاره بخشی
تو بمان که آرزویم، بُوَد این به زندگانی
دل ودیده حیّ و حاضر که به جز تو را نخواهم
«همه بر سر زبانند و تو در میان جانی»
نه امید بودن تو ، نه توانِ بی تو بودن
چه بگویم از غمِ تو ؛ که ز چشم دل بخوانی
نتوانمت بگویم که شود دلت چو من خون
نکند که شِمّه ای از غم و رنج من بدانی
که جدا ز روی ماهت ، دل دردمند ما را
تو که ارمغان عشقی، به شبم ستاره بخشی
تو بمان که آرزویم، بُوَد این به زندگانی
دل ودیده حیّ و حاضر که به جز تو را نخواهم
«همه بر سر زبانند و تو در میان جانی»
نه امید بودن تو ، نه توانِ بی تو بودن
چه بگویم از غمِ تو ؛ که ز چشم دل بخوانی
نتوانمت بگویم که شود دلت چو من خون
نکند که شِمّه ای از غم و رنج من بدانی
۳.۹k
۱۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.