پری نبودهام از قصهها مرا ببرند

پری نبوده‌ام از قصّه‌ها مرا ببرند
پرنده نیستم از گوشه‌ی قفس بخرند

زنم، حقیقت تلخی پر از پریشانی
پر از زنان پشیمان که تلخ و دربه‌درند

چرا به شاخه‌ی خشک تو تکیه می‌دادم؟
به دستهات که امروز دسته‌ی تبرند!

بگو به چلچله‌های چکیده بر بامت
زنانِ کوچک من از شما پرنده‌ترند

بهار، فصل پرنده‌ست، فصل زن بودن
زنانِ کوچک من گرچه سر بریده پرند

در ارتفاعِ کمِ عشقِ تو نمی‌مانند
از آشیانه‌ی بی تکیه‌گاه می‌گذرند

به خواهران غریبم که هر کجای زمین
اسیر تلخیل این روزگار بی‌پدرند

بهار تازه! بگو سقف عشق کوتاه است
بلندتر بنشینند، دورتر بپرند

#مژگان_عباسلو
دیدگاه ها (۲)

من! پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست!‌دل بسته‌ام، به همهمه‌ی لشک...

شب بخیر اے ردپاے گمشده در خواب‌هاسایه‌ے رویاے عشق افتاده بر ...

در پشت غزلهای من ای یار کسی نیست………خوابند همه خفته بیدار کسی...

بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبهاکنون هم هست شب، لیکن سی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط