من! پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست!
من! پادشاهِ مقتدرِ کشوری که نیست!
دل بستهام، به همهمهی لشکری که نیست!
در قلعه، بیخبر ز غمِ مردمانِ شهر
سر گرمِ تاجِ سوختهام، بر سری که نیست!
هر روز بر فرازِ یقین، مژده میدهم
از احتمالِ آتیهی بهتری که نیست!
بو برده است لشکرِ من، بس که گفتهام
از فتنههای دشمنِ ویرانگری، که نیست!
من باورم شدهست که در من، فرشتهها
پیغام میبرند به پیغمبری که نیست!
من باورم شدهست، که در من رسیده است
موسای من، به خدمتِ جادوگری که نیست!
باید، برای اینهمه ناباوری که هست
روشن شود، دلایلِ این باوری که نیست!
هرچند، از هراسِ هجومی که ممکن است
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست
فهمیدهام، که کارِ صدفهای ابله است
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!
حسین جنتی
دل بستهام، به همهمهی لشکری که نیست!
در قلعه، بیخبر ز غمِ مردمانِ شهر
سر گرمِ تاجِ سوختهام، بر سری که نیست!
هر روز بر فرازِ یقین، مژده میدهم
از احتمالِ آتیهی بهتری که نیست!
بو برده است لشکرِ من، بس که گفتهام
از فتنههای دشمنِ ویرانگری، که نیست!
من باورم شدهست که در من، فرشتهها
پیغام میبرند به پیغمبری که نیست!
من باورم شدهست، که در من رسیده است
موسای من، به خدمتِ جادوگری که نیست!
باید، برای اینهمه ناباوری که هست
روشن شود، دلایلِ این باوری که نیست!
هرچند، از هراسِ هجومی که ممکن است
دربان گذاشتم به هوای دری که نیست
فهمیدهام، که کارِ صدفهای ابله است
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست!
حسین جنتی
۲.۱k
۱۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.