بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها

بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها

کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یاربها

خوش آن شبهاکه پیشش بودمی گه مست و گه سرخوش

جهانم می شود تاریک چون یاد آرم آن شبها

همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم

چو طفلان سوره نون والقلم خوانان به مکتبها

چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی

غریبی زیر دیوارش چگونه می کند شبها

بیا، ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر

به کویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها

اگر چه دل بدزدیدی و جان، اینک نگر حالم

چه نیکو آمد آن خنده، درین دیده ازان لبها

مرنج از بهر جان، خسرو، اگر چه می کشد یارت

که باشد خوبرویان را بسی زین گونه مذهبها

امیر خسرو دهلوی
دیدگاه ها (۳)

در پشت غزلهای من ای یار کسی نیست………خوابند همه خفته بیدار کسی...

پری نبوده‌ام از قصّه‌ها مرا ببرندپرنده نیستم از گوشه‌ی قفس ب...

آسمون بارونیتو باشی، رازقی باشد، غزل باشد، خدا باشدبگو این د...

بعدها...وقتی موهای جو گندمی اترا از پیشانی ات کنار میزنیو قر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط