چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹³
لباسای مد نظرشو برداشت و راهی حموم شد.
این عمارت حداقلش ۵ تا حموم داشت که جیمین اومده بود به این حموم نزدیک اتاقش بره.
لباساشو دراورد و در شیشه ایی رو باز کرد.
از بوی خوبی که توی بینیش پیچید،لبخند زد.
بوی اوکالیبتوس بود!
دوش حموم و باز کرد و از بخاری که توی اونجا پیچید لذت برد.
وقتی مطمئن شد وان پر شده،نگاهی که به صابون های خوش بو کننده انداخت.
رنگ بنفشش و برداشت و توی وان انداخت(منم میخوام آقاااااا🥲)
توی وان نشست که پسر کوچولوی درونش فعال شد.
با دستاش محکم تو آب ضربه زد که آب پخش و پلا شد و همه جا پاچید.
من: آخیش..
بعد از اینکه موهاشو شست، خواب شدیدی گرفتش.
کمی فکر کرد.چه جایی بهتر از اینجا واسه خوابیدن؟
با خیال راحت لم داد و چشماشو روهم گذاشت..
.
.
تهیونگ،در و بازکرد.
اوه،چقد بخار پیچیده!
نگاهی انداخت،کسی حموم بود.
لباساشو روی قسمت سنگی گذاشت و آروم به شیشه در زد.
هیچ صدایی نیومد.
دوباره در زد.
بازم هیچی.
اخمی کرد و شیشه رو کمی هول داد.لعنت به ذهن فضولش!
با دیدن جیمین،ابرو بالا داد.چقد معصومانه خوابیده بود.
ناخوداگاه روی دو زانو روبه روی وان نشست.
محو اون پوست برفی و اون صورت معصوم شده بود.
گرگش زوزه میکشید و این براش عجیب بود.
چشمش خورد به اون خال..
خال بالای ابروش،چیزی که خودش عین همین و بالای ابروش داشت..!
دستش رو روی اون خال کشید..
خاطرات محو،آروم آروم به ذهنش میومدن..
چشاشو چرخوند تا پیداش کنه..خال دوم رو!
پیداش کرد.
خال دوم روی سیبک گلوش بود..
ضربان قلبش،نفسش و میبرید..بیماری مادرزادی که از بچگی داشت!
اروم خال سیبک گلوشو لمس کرد.با دست دیگه اش،خال سیبک گلوی خودشو لمس کرد!
حتما..خودش بود..نه؟
زمزمه زیر لبش،ذهنشو پر داد به خاطرات محو بچگیش..
من:جیمین..تو..کا..! توکا..
یعنی میشد..میشد خودش باشه؟همون توکا؟توکا کوچولوش؟
با یادآوری چیزی،چشماش سمت قفسه سینش رفت.
باید..باید خال سوم،و خط زخم اونجا میبود!
اما آب وان،تا گردن جیمین اومده بود.
انگشت شصت دست راستشو از سیبک گلوش سُر داد تا به وسط قفسه سینه اش برسه،اما امان که زیر آب،اون خال و زخم و حس نمیکرد..
دوباره روی صورتش دقیق شد.
قطره اشک،آروم آروم از چشماش پایین میریخت.
خم شد،بوسه ایی روی گونه خیس جیمین خواب آلود زد.
و همونجا،زمزمه اش،لابه لای بخار گم شد..:
کاش..تو..توکای من بودی..تنها خاطره من!
این پارت،تقدیم به رز سفیدم🤍
کم کم..داریم وارد داستان میشیم..
آیا تونستید حدس بزنید بین جیمین و تهیونگ چی هست؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part¹³
لباسای مد نظرشو برداشت و راهی حموم شد.
این عمارت حداقلش ۵ تا حموم داشت که جیمین اومده بود به این حموم نزدیک اتاقش بره.
لباساشو دراورد و در شیشه ایی رو باز کرد.
از بوی خوبی که توی بینیش پیچید،لبخند زد.
بوی اوکالیبتوس بود!
دوش حموم و باز کرد و از بخاری که توی اونجا پیچید لذت برد.
وقتی مطمئن شد وان پر شده،نگاهی که به صابون های خوش بو کننده انداخت.
رنگ بنفشش و برداشت و توی وان انداخت(منم میخوام آقاااااا🥲)
توی وان نشست که پسر کوچولوی درونش فعال شد.
با دستاش محکم تو آب ضربه زد که آب پخش و پلا شد و همه جا پاچید.
من: آخیش..
بعد از اینکه موهاشو شست، خواب شدیدی گرفتش.
کمی فکر کرد.چه جایی بهتر از اینجا واسه خوابیدن؟
با خیال راحت لم داد و چشماشو روهم گذاشت..
.
.
تهیونگ،در و بازکرد.
اوه،چقد بخار پیچیده!
نگاهی انداخت،کسی حموم بود.
لباساشو روی قسمت سنگی گذاشت و آروم به شیشه در زد.
هیچ صدایی نیومد.
دوباره در زد.
بازم هیچی.
اخمی کرد و شیشه رو کمی هول داد.لعنت به ذهن فضولش!
با دیدن جیمین،ابرو بالا داد.چقد معصومانه خوابیده بود.
ناخوداگاه روی دو زانو روبه روی وان نشست.
محو اون پوست برفی و اون صورت معصوم شده بود.
گرگش زوزه میکشید و این براش عجیب بود.
چشمش خورد به اون خال..
خال بالای ابروش،چیزی که خودش عین همین و بالای ابروش داشت..!
دستش رو روی اون خال کشید..
خاطرات محو،آروم آروم به ذهنش میومدن..
چشاشو چرخوند تا پیداش کنه..خال دوم رو!
پیداش کرد.
خال دوم روی سیبک گلوش بود..
ضربان قلبش،نفسش و میبرید..بیماری مادرزادی که از بچگی داشت!
اروم خال سیبک گلوشو لمس کرد.با دست دیگه اش،خال سیبک گلوی خودشو لمس کرد!
حتما..خودش بود..نه؟
زمزمه زیر لبش،ذهنشو پر داد به خاطرات محو بچگیش..
من:جیمین..تو..کا..! توکا..
یعنی میشد..میشد خودش باشه؟همون توکا؟توکا کوچولوش؟
با یادآوری چیزی،چشماش سمت قفسه سینش رفت.
باید..باید خال سوم،و خط زخم اونجا میبود!
اما آب وان،تا گردن جیمین اومده بود.
انگشت شصت دست راستشو از سیبک گلوش سُر داد تا به وسط قفسه سینه اش برسه،اما امان که زیر آب،اون خال و زخم و حس نمیکرد..
دوباره روی صورتش دقیق شد.
قطره اشک،آروم آروم از چشماش پایین میریخت.
خم شد،بوسه ایی روی گونه خیس جیمین خواب آلود زد.
و همونجا،زمزمه اش،لابه لای بخار گم شد..:
کاش..تو..توکای من بودی..تنها خاطره من!
این پارت،تقدیم به رز سفیدم🤍
کم کم..داریم وارد داستان میشیم..
آیا تونستید حدس بزنید بین جیمین و تهیونگ چی هست؟
۶.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.