پارت ۸۴
#پارت_۸۴
یاشار:آنا پینشهاد بهتری داری بگو
تو چشای آرتین نگاه کردم...عمیق...ته چشماش شرمندگی بود...من نمیخواستم شرمندگیشو...نمیخواستم
یاشار:آنا
پاشدم و سریع رفتم تو اتاق و درم بستم...من چجوری طاقت بیارم..چجوری...فکرشم سخته برام...خیلی سخت...در اتاق آروم باز شد...آرتین بود...
+تو انقد ضعیف بودی آنا؟
_ضعیف شدم...نمیخوام دیگه از دستت بدم ارتین خواستهٔ زیادیه؟
+قرار نیست از دستم بدی...پیشنهاد یاشار به نظرم خیلی پیشنهاد خوبیه.یعنی...تنها راهیه که.
_مث اینکه توهم زیاد بدت نمیاد
+این حرف چیه میزنی تو آنا؟من اگه میخواستم..
_اگه میخواستی چی...میموندی با دلینا و گور بابای آنا آره...اصن آنا کیه....انا کیلو چنده...تا حالا که خوب بازیش دادم...ازین به بعدم بازیش میدم...من که خوب بلدم..با دلینا زندگیمو میکنم..خوب و راحت...آنا بمیره...آنا که
با سیلی ای که تو صورتم خورد ساکت شدم...دستمو گذاشتم رو صورتم...آروم سرمو آوردم بالا...توچشماش نگاه کردم...کلافه دست کشید لای موهاش..زمزمه کرد
+لعنت به من....داد زد لعنت به من
در اتاقو باز کرد و کلا از خونه زد بیرون..اولین نفر یاشار رفت دنبالش و تانیا هم اومد پیش من...نشستم رو زمین...دستم هنوز رو صورتم بود...تانیا بغلم کرد و من بیشتر گریم گرفت...
+تانیا
_جانم قربونت برم جانم
+چرا زندگیمون اینجوریه تانیا..تانیا چرا خوب نمیشه
_خوب میشه عزیز دلم خوب میشه آرتین درستش میکنه
نیم ساعت بعد یاشار و آرتین برگشتن...یاشار اومد تو اتاق...
+پاشو صورتتو بشور بیا بیرون
_الان میام
پاشدمصورتمو شستمو رفتم بیرون...سیلیش خیلی محکم نبود...صورت من بیجنبه بود...من انتظار نداشتم بخاطر همینمکبود شده بود...رفتم تو حال و کنار تینا و آلما نشستم...
یاشار:پاشو آرتین...پاشو از همین حالا شروع کن
یهو با استرس گفتم:چیو شروع کنه؟
یاشار:آنا جانم...عزیز دله من..لازمه اینکار...گول زدن دلینا لازمه
برسام:آنا هیچراه دیگه ای جزگول زدنش نیست..اونم که کشته مرده آرتین سریع خامش میشه
به ارتین نگاه کردم...سرش پایین بود...دلینا با آرتین من چیکار کردی..با مرد مغرور من چیکار کردی؟
یاشار:آرتین
آرتین سرشو گرفت بالا و نگاهش تو نگاه من قفل شد...بعدم از جاش پاشد...گوشیشو از رو اپن برداشت و رفت تو اتاق
+من میرم چایی بیارم
رفتم تو آشپزخونه...صدای آرتین میومد...یکم نزدیک وایسادم تا بشنوم
_الو سلام دلینا خانوم....خوبی عزیز من....بَده با مامان بچم مهربون شدم؟....نه قربونت برم...چیزی لازم نداری؟...حالا میام میبنمت مفصل باهات حرف میزنم...عاره عزیزم...کاری نداری....مراقب خودت و فندقمون باش...خدافظ
سریع برگشتم تو آشپزخونه....همه دستو پام میلرزید..آرتین داشت با یکی غیر از من اونجوری حرف میزد.به سختی نفس میکشیدم..فنجونارو از آبچکون برمیداشتم دونه دونه و تو سینی میزاشتم...صدای شکستن اومد...فنجون از دستم افتاده بود کف آشپزخونه...ارتین سریع اومد...
+چیکار کردی؟
چرا نگفت چیکاری کردی عزیز من؟...چرا باهام سرد شد...آنا فکر میکنی..
+بیا برو اینور شیشه نره تو پات
چرا هیچی قربون صدقم نمیره...یعنی از حرفام ناراخت شده...عارع دیگه...به عشقش شککردم...حرفای بدی زدم...
+با توام آنا....میگم بیا اینور شیشه نره تو پات..تانیا
_بله
+بیا
تانیا اومد
_جانم
+بیا چایی بریز
_باشه
++نه خودم میریزم
+نمیخواد بیا برو بشین
اصن تو صورتمم نکاه نمیکرد...آرتین...نکن آرتین...نکن
یاشار:آنا پینشهاد بهتری داری بگو
تو چشای آرتین نگاه کردم...عمیق...ته چشماش شرمندگی بود...من نمیخواستم شرمندگیشو...نمیخواستم
یاشار:آنا
پاشدم و سریع رفتم تو اتاق و درم بستم...من چجوری طاقت بیارم..چجوری...فکرشم سخته برام...خیلی سخت...در اتاق آروم باز شد...آرتین بود...
+تو انقد ضعیف بودی آنا؟
_ضعیف شدم...نمیخوام دیگه از دستت بدم ارتین خواستهٔ زیادیه؟
+قرار نیست از دستم بدی...پیشنهاد یاشار به نظرم خیلی پیشنهاد خوبیه.یعنی...تنها راهیه که.
_مث اینکه توهم زیاد بدت نمیاد
+این حرف چیه میزنی تو آنا؟من اگه میخواستم..
_اگه میخواستی چی...میموندی با دلینا و گور بابای آنا آره...اصن آنا کیه....انا کیلو چنده...تا حالا که خوب بازیش دادم...ازین به بعدم بازیش میدم...من که خوب بلدم..با دلینا زندگیمو میکنم..خوب و راحت...آنا بمیره...آنا که
با سیلی ای که تو صورتم خورد ساکت شدم...دستمو گذاشتم رو صورتم...آروم سرمو آوردم بالا...توچشماش نگاه کردم...کلافه دست کشید لای موهاش..زمزمه کرد
+لعنت به من....داد زد لعنت به من
در اتاقو باز کرد و کلا از خونه زد بیرون..اولین نفر یاشار رفت دنبالش و تانیا هم اومد پیش من...نشستم رو زمین...دستم هنوز رو صورتم بود...تانیا بغلم کرد و من بیشتر گریم گرفت...
+تانیا
_جانم قربونت برم جانم
+چرا زندگیمون اینجوریه تانیا..تانیا چرا خوب نمیشه
_خوب میشه عزیز دلم خوب میشه آرتین درستش میکنه
نیم ساعت بعد یاشار و آرتین برگشتن...یاشار اومد تو اتاق...
+پاشو صورتتو بشور بیا بیرون
_الان میام
پاشدمصورتمو شستمو رفتم بیرون...سیلیش خیلی محکم نبود...صورت من بیجنبه بود...من انتظار نداشتم بخاطر همینمکبود شده بود...رفتم تو حال و کنار تینا و آلما نشستم...
یاشار:پاشو آرتین...پاشو از همین حالا شروع کن
یهو با استرس گفتم:چیو شروع کنه؟
یاشار:آنا جانم...عزیز دله من..لازمه اینکار...گول زدن دلینا لازمه
برسام:آنا هیچراه دیگه ای جزگول زدنش نیست..اونم که کشته مرده آرتین سریع خامش میشه
به ارتین نگاه کردم...سرش پایین بود...دلینا با آرتین من چیکار کردی..با مرد مغرور من چیکار کردی؟
یاشار:آرتین
آرتین سرشو گرفت بالا و نگاهش تو نگاه من قفل شد...بعدم از جاش پاشد...گوشیشو از رو اپن برداشت و رفت تو اتاق
+من میرم چایی بیارم
رفتم تو آشپزخونه...صدای آرتین میومد...یکم نزدیک وایسادم تا بشنوم
_الو سلام دلینا خانوم....خوبی عزیز من....بَده با مامان بچم مهربون شدم؟....نه قربونت برم...چیزی لازم نداری؟...حالا میام میبنمت مفصل باهات حرف میزنم...عاره عزیزم...کاری نداری....مراقب خودت و فندقمون باش...خدافظ
سریع برگشتم تو آشپزخونه....همه دستو پام میلرزید..آرتین داشت با یکی غیر از من اونجوری حرف میزد.به سختی نفس میکشیدم..فنجونارو از آبچکون برمیداشتم دونه دونه و تو سینی میزاشتم...صدای شکستن اومد...فنجون از دستم افتاده بود کف آشپزخونه...ارتین سریع اومد...
+چیکار کردی؟
چرا نگفت چیکاری کردی عزیز من؟...چرا باهام سرد شد...آنا فکر میکنی..
+بیا برو اینور شیشه نره تو پات
چرا هیچی قربون صدقم نمیره...یعنی از حرفام ناراخت شده...عارع دیگه...به عشقش شککردم...حرفای بدی زدم...
+با توام آنا....میگم بیا اینور شیشه نره تو پات..تانیا
_بله
+بیا
تانیا اومد
_جانم
+بیا چایی بریز
_باشه
++نه خودم میریزم
+نمیخواد بیا برو بشین
اصن تو صورتمم نکاه نمیکرد...آرتین...نکن آرتین...نکن
۱۱.۳k
۱۴ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.